Posts

Showing posts from October, 2005

تلخ

همیشه شکستن شکستن و فرو ریختن و به اندک توانی دوباره برخاستن باز هم خواستن اینجا که من هستم این است تجربه تجربه تلخ تکرار آه،می خواهم اکنون بگویم که بیزارم بیزارم که می بینم در کلام شمایان ندای رسیدن نیست رسیدن به یکدیگر رسیدن به هم همه هرچیز من رسیدن را کامل ترین اتفاق می دانم اما فرار،فرار،فرار اینجا که من هستم تنها فرار به عنوان بهترین راه حل انتخاب گشته است فرار از یکدیگر فرار از هم همه هرچیز من فرار را تلخ ترین حادثه می شناسم و اینجا که من هستم این است تجربه تجربه تلخ تکرار

تهمت

حرف هايم را دروغ خواندي وعده هايم را فريب گفتي كه قلبم گلي كاغذي ست كه زود پرپر مي شود باشد آن حرف ها را پس مي گيرم و به وعده ها عمل نمي كنم اما به ياد داشته باش گل كاغذي پرپر نمي شود پاره مي شود

سقوط

نه مي خواهند،نه مي دانند آري نمي خواهند بدانند كه تنها حجم عادات دروغين شان حفره هاي خالي روح شان را انباشته است و هميشه از خود به جز سايه اي هيچ بر جاي نمي گذارند بر كدامين سكو ايستاده اند كدامين سكو كه اين چنين از تجلي دور است زير پاي شان خالي ست چون روح شان خالي ست و نمي خواهند بدانند سقوطي سهمناك در انتظارشان است سقوطي سنگين به اعماق آب در خواب بوده اند و خواب دره هاي بطلان را ديده اند اما حقيقت چيز ديگري ست به دريايي تاريك و ژرف مي ماند خواب زده گان بطلان را و براستي غريقان بي دست و پاي اين دريا چه خواهند كرد آنگاه كه از خواب دره ها بيدار مي شوند و مانند مرگ خود را تنها و بي نفس مي يابند نه،نمي خواهند بدانند نمي خواهند

سراب

هرآنچه حقيقت پنداشتم سرابي بيش نبود ايمان من به تو گريز من از خويش بود