Friday, July 28, 2006

کوچک

بس است
از جان ما چه می خواهید
مگر شهر خوشبختی های ما
چقدر بزرگ بود
که پل های آرزو هایمان را
بمباران کردید
و راه های ارتباطی ما را
با رویا های کوچک مان
از میان بردید
مگر سهم ما از زندگی
چقدر بود
چقدر
چه کسی به شما اجازه داد
خانه های ما را ویران کنید
پدرانمان را بکشید
و مادرانمان را
از حق داشتن یک زندگی ساده
محروم کنید
چه کسی به شما اجازه داد
نام های ما را
از ما بدزدید
و به جای آن
به ما
لقب آواره عطا کنید
ما این آوارگی را نمی خواهیم
ما عطای شما را
به لقایتان می بخشیم
آیا براستی
به کدام بهانه می جنگید
کدام بهانه
آيا براستي
از جان ما چه می خواهید
از جان ما کودکان
در جنگ نابرابر
ای نابرادران
ای نابرادر

Saturday, July 22, 2006

موج

مي گويند
موج تازه خشونت
جهان را فرا مي گيرد
مي گويند
هر روز
كودكان
مي ميرند
يا از گرسنگي
يا در جنگ
فنا مي شوند
مي گويند
انسان
به تازگي دريافته است
كه هنوز
به هيچ وجه
تكامل نيافته است
مي گويند
دنيا
به دست مشتي ديوانه
ويرانه خواهد شد
مي گويند
خبرها
حاكي از آن است
كه گريستن
آدم را سبك مي كند
من
در درياي درد
غوطه مي خورم
و به پهناي جهان
مي گريم
اما
نه
دروغ مي گويند
من
هر
لحظه
سنگين تر مي شوم
و پيش از آنكه
براي هميشه
فرو روم
به تمام كودكان تشنه
گرسنه
و خسته
پيش از آنكه
قلب هاشان
در انفجار بمب
دراصابت گلوله تانك
با خانه هاشان
يا به ضرب خمپاره
پاره پاره شود
بوسه اي
مي بخشم
اين
آخرين
بوسه

Tuesday, July 18, 2006

بزرگ

بيا بجنگيم
بيا تا دندان مسلح شويم
و يكديگر را بكوبيم
با تمام قوا
من تو را خواهم زد
تو مرا خواهي كشت
تو مرا خواهي زد
من تو را خواهم كشت
فرقي نمي كند
خواهيم زد
خواهيم كشت
آنقدر كه ديگر
كسي باقي نخواهد ماند
تا به دنيا نگاه كند
و ببيند برنده كيست
كجاست
چه مي كند
با اين پيروزي بزرگ
در نبرد نابودي
با بودن

Monday, July 10, 2006

كوچه

سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه من
هر روز
بيدار مي شوم
و مي روم به دالان آبي
كه نام خياباني ست
در آن حوالي
تا اتوبوس سوار شوم
و براي خريد
بروم به شهر
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه او
خانه اي دارد
و من
نبايد
هيچوقت
قبل از ساعت سه
به او زنگ بزنم
نكند از خواب
بلند شود
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه من
يك سال طول كشيد
تا بدانم
اين نام
نام كوچه اي ست
رو به روي تنهايي
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست

Wednesday, July 05, 2006

كلاف

در انتظار طلوع ستاره اي
تا سپيده بيدار ماندم
كلاف سر در گمي بود
رشته رويا ها
من به اختيار خود
اينگونه اش خواندم