Monday, October 24, 2011

شاپرک

انگار
در انتظارم نشسته بود
در سحرگاه پیاده رو
وقتی رسیدم
بر شانه ام نشست
و با من آمد
و تا عصر
هم آنجا ماند
و بعد
هم آنجا مرد
***
در انتظارم نشسته بود
به رنگ سپیده
بی هیچ نشانی
برای
وداع