Sunday, June 24, 2007

بلند

دیواری که ساخته ای
از قامت من
بسی بلند تر است
حتی
سایه ها
به آن بالا
نمی رسند
حالا
تو
به توانایی خود
بناز
اما
برای فرار من
از زندان اندیشه ات
دیوار دیگری
بساز

خواب

آنقدر دلم می خواهد بخوابم
که انگار
ناخواسته
مرگ خود را آرزو می کنم
آه خدای من
این چه تمنایی ست

شاید
اگر
آزار کابوس ها می گذاشت
من نیز می توانستم
با رویایی
بیدار بمانم

Saturday, June 16, 2007

چه

ما
چه ساده
برگذار می شویم
گاه جشن ایم و
گاه عزا
انگار که مجلسی
بی حضور آدم
به بر پایی خود ببالد
ما
چه ساده
می گذاریم و
می گذریم

Tuesday, June 05, 2007

نا باور

راهی که می روی
برای باورت
کافی نیست
نه
این تو نیستی
در باور من
تو خود
لابد
می دانی
که
کیستی