Saturday, December 08, 2007

تهی

تهی از تو
که
تهی
بودی
پس
نتیجه یکسان است
تهی
از تهی
یعنی
تو
هرگز
نبودی

Monday, November 05, 2007

بهانه

هرگز برای دوست داشتن،به دنبال باران و بهار و بابونه
نباش.گاهی در انتهای خار های یک کاکتوس به غنچه ای
می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند

پریسا








بارانی
بهاری و بابونه
در انتهای خود
به تو می رسم
بر لبم
نوری
جاری ست

Thursday, November 01, 2007

شکرانه

اینجا

نام گلی

بر لبم

چکیده است

آنجا

قطره ای

از هوا

به شکرانه

از اشکی

به اشکی

سرود ستاره

بازی فلک

تنها

بهانه است

من می روم

تو می مانی

برای زندگی

این

تنها نشانه است

Saturday, October 06, 2007

ما ندگار

من
به تو
نمی نگرم
در
تو
می نگرم

پاییز من
لبریز از
نگاه است و
سرشار
از
انتظار

آوازت کو؟
پروازت کجا
جا مانده ست ؟

بر تکه های اندیشه ام
تنها
حضور تو بر
پا مانده ست

Monday, September 17, 2007

با گلبرگ

نه می روم

نه می مانم

نه می گویم

نه

سکوت می کنم



با گلبرگی

در دست ام

به سویت می آیم



نه نگاه می دارمت

نه رهایت می سازم



با گلبرگی

در دست ات

باز می گردم



نه می دانم

نه

نمی دانم

Saturday, September 01, 2007

دوباره

لحظه ای و بس

به اندازه نفس

روزنی

نوری

عبوری

از پس دیوار

که اندیشه فرار

از اینجا

شروع می شود



من

فریاد

نمی زنم



فکر می کنم

شاید

دوباره

می شد

کاری کرد



لحظه ای و بس

در اندیشه قفس

روزنی

نوری

حضوری

که شاید

دوباره

می شد

کاری کرد

Tuesday, August 28, 2007

تا تو

آسمان ها
کوه ها
دشت ها
دریا ها

پرنده ها
صخره ها
علف ها
ماهی ها

و گل ها
و گل ها
و گل ها

اینها
همه
تا تو
هستی
خوب اند

وقتی نباشی
اینها
همه
جمع اند و
من
مفرد

Monday, August 20, 2007

نادان

تو نادانی
نمی دانی
اگر می دانستی
می توانستی
و اگر می توانستی
شاید
می خواستی

اما
نه
تو
نمی خواهی
زیرا نمی توانی
چرا که
نمی دانی

آری
پس
تو
نادانی

Thursday, August 02, 2007

دو آ و یک الف

در اندیشه جهان
به سه واژه
رسیده ام

آزادی
آبادی
انسان

Monday, July 16, 2007

ترس

من از فاصله نمی ترسم
ترس من
بیشتر
از آن است
که
دیگر
بین ما
چیزی
نباشد

Wednesday, July 04, 2007

صورتی

از ورای هر بدرود
به درودی دوباره رسیده ام
در من کلامی تکرار می شود
صورتی
ساده
صمیمی

اعتماد می کنم
چرا که زیباست
و ناگزیر

خورشید من
از مشرق صدا
طلوع می کند
و در مغرب سکوت
به خواب می رود

Sunday, June 24, 2007

بلند

دیواری که ساخته ای
از قامت من
بسی بلند تر است
حتی
سایه ها
به آن بالا
نمی رسند
حالا
تو
به توانایی خود
بناز
اما
برای فرار من
از زندان اندیشه ات
دیوار دیگری
بساز

خواب

آنقدر دلم می خواهد بخوابم
که انگار
ناخواسته
مرگ خود را آرزو می کنم
آه خدای من
این چه تمنایی ست

شاید
اگر
آزار کابوس ها می گذاشت
من نیز می توانستم
با رویایی
بیدار بمانم

Saturday, June 16, 2007

چه

ما
چه ساده
برگذار می شویم
گاه جشن ایم و
گاه عزا
انگار که مجلسی
بی حضور آدم
به بر پایی خود ببالد
ما
چه ساده
می گذاریم و
می گذریم

Tuesday, June 05, 2007

نا باور

راهی که می روی
برای باورت
کافی نیست
نه
این تو نیستی
در باور من
تو خود
لابد
می دانی
که
کیستی

Sunday, May 27, 2007

مدار

برای زمین من
آسمان تو
تنها
با یک ستاره کافی بود
به شرطی که
مدارم را می فهمید
و تا پایان عمرم
خاموش نمی شد

Friday, May 18, 2007

دانش

کاش
می دانستی
که
می دانم
که
می دانی

کاش
می دانستم
که
می دانی
که
می دانم

Tuesday, May 01, 2007

كوچك بال

با الهام از ترانه
"Little Wing"
اثر
Jimi Hendrix





او اكنون
گام بر مي دارد
در ميان ابر ها
با ذهني آشفته
كه مي چرخد
بي پروا
پروانه ها و گورخرها
افسانه ها و مهتاب ها
و هرآنچه كه او
به آن مي انديشد
سوار بر باد مي رود
......
وقتي كه غمگين ام
به سراغ ام مي آيد
با هزار لبخند
كه بي دريغ
بر من نثار مي كند
مي گويد خوب است
خوب است
از من بگير
هرچه مي خواهي
از من بگير
......
پرواز كن
كوچك بال
پرواز كن

Saturday, April 28, 2007

نفس

ريختم
واريز شدم
از حسابي
به حسابي
اما
منصفانه نبود
نه
اين معامله
برايم
سودي نداشت
من
نه وجهي بودم
نه مبلغي
نه جاري بودم
نه در گردش
نه بي ارزش
نه با ارزش
ديگر بس است
اين انگار
آخرين نفس است
البته
آخرين نفس
تو
پس
برو
از اينجا
برو
برو

Tuesday, April 17, 2007

خود

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

حافظ





از من
تو
چه مي خواهي
نه
اين را نگو
آنچه را نمي خواهي
آن را بگو

شايد من
در نتوانستن
بيشتر باشم

آيا اين
خود
ماجرايي نيست

Monday, April 09, 2007

كرانه

نه در آسمان و زمين
نه روز و
نه شب
نه در جنگل سبز
نه درياي آبي
نه سفيد
نه سياه
نه خورشيد و
نه ماه

من
در
چشم تو
به باران رسيدم
و اين
انكار هيچ چيز نبود

تنها
ابر نگاهت
سرزمين مرا
تاريك كرد
و تو
از فراز من
گذشتي
و من
از عبور تو
ترسيدم

من
از كنار تو
بر كرانه باران
فرود آمدم

Saturday, March 31, 2007

مرگ

مرگ
يعني
جسمي
خالي مي شود
از جان
همين و
همان
مرگ
يعني
خاك
يعني
سنگ
مرگ
يعني
خرچنگ
در انديشه اي
امان
از
وقتي كه
بپوسد
ريشه اي
مرگ
يعني
چنين و
چنان

Wednesday, March 21, 2007

خاطر

كم كم
سبزه ها مي آيند
بي تو
نم نم
ابر ها
از آسمان ما
مي كنند عبور
بي تو
بهار
انگار
به خواب مي رود
در مكاني دور
در خاطر من
اين همه
بيدار مي شود
در حسرت نور
با هم
بي تو

Saturday, March 10, 2007

پيرانه

چنين مي نمايد
كه عشق هايي
كه شناخته ام
ويرانگرترين بوده اند
و در اين ميان
هر چه كرده ام
پر خطر ترين
......
از اين روي
من
پير مي شوم
پيش از آنكه
زمان ام
فرا رسد

Monday, March 05, 2007

مرز

واژه ها اكنون
تا مرز نبرد حقيقت
و دوگانگي
پيش رفته اند
شب نيز
به پاس پرستو ها
خاموش گشته است

نبرد آغاز مي شود
كه جسارت واژه ها
تاب نمي آورد
و پرستو ها
بيدار مي شوند
تا صبحدم
بهار را
بر آسمان اميد و آرزوي ديرين خويش
پرواز دهند

Friday, February 09, 2007

باران

وقتي كه باران مي گيرد
يادت در من جان مي گيرد

«از يك ترانه قديمي »





صداي باران
بر روي شيرواني
هيچ مي داني
چه لذتي دارد

در برج بلند تو
باران
كه باران نيست
اگرچه
مي بارد

Friday, February 02, 2007

جدول

تهي
تنها
تاريك
سه واژه اند
كه با حرف ت
شروع مي شوند
......
در جدول من
اين هر سه
تو را
معني مي كنند
......
از اين روست
كه هر بار
آن را حل مي كنم
ناتمام
مي ماند

Tuesday, January 23, 2007

بعلاوه

فاصله
ميان با هم
بودن
يا نبودن
تنها
علامتي ست
بگذار
در اين رياضي ساده
منها
نباشيم

Tuesday, January 16, 2007

قلم

قلم
بر مي دارم
تا بنويسم
يا ننويسم
قلم
قلب ام را
نشانه مي رود
تا بنويسم
يا ننويسم
قلم
در
دستي
خسته
دست
بر
لبي
بسته
قلم
و من
تا بنويسم
قلم
و ما
يا ننويسم
قلم
فرو مي افتد
و من
از حوصله ام
فرا مي روم
با سر
مي روم
در
چاه سكوت
تا بنويسم
يا ننويسم
قلم
در دست من
در قلب تو
در چاه
......
آه

Friday, January 05, 2007

آهسته

هر روز
آهسته
مي آيي
پنجره
مي گشايي
و به تاريكي من
نگاه مي كني
و نمي داني
من
چقدر مي ترسم
و نمي داني
هنوز
روشني تو
براي من
غنيمت است
و اين
به هيچ وجه
دروغ نيست
اين
يك
حقيقت است

Tuesday, January 02, 2007

بيداري2

اين هم براي خالي نبودن يك جاي خالي

صاحب وبلاگ





شب تا از بستر من جدا شود
اين تن از بند خواب ها رها شود

در آرزوي بيداري بوده ام
تا صبح اين حقيقت برملا شود