Tuesday, November 23, 2010

همین

افول اسم تو
زوال افسانه ای ست
که قاریان قصه های قدیمی
سینه به سینه
نقل می کردند
***
آوار قدم های من
بر سر کوچه
فرو می ریخت
***
توهم تاریخ
به پایان خود
نزدیک می شد
***
ناگاه
ستاره ای درخشید
نگاه کردم

دیدم
که
تنها
ماندم

Wednesday, September 29, 2010

سفر

من از مغز فاصله های دور

به قلب نور

سفر می کنم

کیست که بگوید تو کیستی

اینجا چه می کنی

به دنبال چیستی

بیگانگی را چه سود

در سرزمین "همین ست...هر چه بود

آه ای طلوع پاییزی

ای که از امید و نظاره لبریزی

من از تو نخواهم گسست

به زیر این همه آوار تحمل و تحمیل

 نخواهم شکست

چنین ست...هر چه هست

Wednesday, September 15, 2010

بازی

من
هیچگاه
قافیه ای نساختم
اصلا
شعر من
هیچگاه
قافیه نداشت
از این رو
من
هیچگاه
قافیه را نباختم


Monday, May 17, 2010

جنگ ستارگان

تنها

ستاره ای کافی بود

در دور ترین نقطه آسمان

تا

من

با همین چشمان غیر مسلح

خیره می شدم به آن

حتی برای لحظه ای

بی دفاع

در جنگ ستارگان

در آخرین روز از عمر یک شب

در عمق یک شب

تنها 

ستاره ای

تنها اگر

از تو داشت

نشان

Tuesday, March 16, 2010

تازه


بهاری در راه

آوازی در من

گلویی تازه 

باید

برای سرزمینی

به این اندازه

آری

آغاز کن

دوباره

تمنای با تو بودن

چه زیبا ست

پیش تو

به شعری

عشقی

سرودن

چه زیبا ست

دل از لاله ای

ربودن

این همه سبز

این همه سفید

این همه آبی

تازه کن گلویی

بردار ترانه ای

دوباره 

باز

پرواز کن

Saturday, January 30, 2010

تقویم

تقویمی که خریدیم با هم

به صفحه آخرین ماه خود نزدیک می شود

همان که بر رویش نوشتی

"دوستت دارم"

همان که بر رویش دوستم داشتی

و هر از گاهی

جمله ای

می نگاشتی

همان که در زیرش

می نشستیم پشت میز

و رویاهایمان را قسمت می کردیم

همان که در زیرش

دستانم را چگونه بزرگ می دیدی

یادت هست؟

و یادت هست

چقدر قصه از با هم بودن گفتیم؟

از بودن گفتیم

از ماندن گفتیم

و گفتیم

و گفتیم

و تاب آوردیم 

همه فصل ها را یک به یک

و رنگ به رنگ

و

اما

لحظه ای درنگ

......

باد

باد دستان مرا با خود برد

و قلب تو را با خود برد

و حرف ها را با خود برد

و قصه ها را با خود برد

و فصل ها را

و باد

و برد

و

......

و حالا

این

آخرین برگ همان تقویمی ست

که خریدیم با هم

و ما

و باد

باد ما را با خود برد

و برد

و

......

Saturday, January 16, 2010

شنبه

شنبه ها 

شنبه ها 

شنبه ها


من از شنبه ها 


عبور می کنم

می آویزم

فرو می ریزم


شنبه ها

شنبه ها

شنبه ها 


من شنبه ها را


به تو می بخشم

روز ها را

شب ها را


هفته ها

ماه ها

سال ها را

به تو می بخشم


تو نیز چیزی به من ببخش


من را 

به من ببخش

Wednesday, January 06, 2010

کودکانه

از تنهایی

تا تو

چه کودکانه 

رویایی بود

تشنه لب

از صخره ای گذشتم

و در دامنه

به سرابی رسیدم

اما 

این

هر چه بود

سیاه نبود

آبی بود

چه کودکانه