Thursday, December 29, 2011

کوچک

آنک که شبنم وار
از شاخسار شب
فرو می چکی
آسان نیست
در اندیشه درخت
آشیانی
بر
پا
ساختن

Monday, October 24, 2011

شاپرک

انگار
در انتظارم نشسته بود
در سحرگاه پیاده رو
وقتی رسیدم
بر شانه ام نشست
و با من آمد
و تا عصر
هم آنجا ماند
و بعد
هم آنجا مرد
***
در انتظارم نشسته بود
به رنگ سپیده
بی هیچ نشانی
برای
وداع


Thursday, July 21, 2011

بی پناه

سردابه سکوت
آوازم را گرفت
به گرمی تن ات پناه آوردم
آنجا که صدا ها در هم می پیچید
و تنها نسیمی
تنهایی را
تکرار می کرد

Friday, April 22, 2011

نا گفته

گلی ست در دستم
نامش را تو بگو
حرفی ست بر زبانم
آن را
تو بخوان
نگو نه
که ناگفته بسیار است
برقی ست در نگاهم
تو
پنهانش
کن


Wednesday, March 09, 2011

عابر

نه باز می توان گشت
نه باز می توان ماند
هر چه پیش رفته ام
بیش از پیش رفته ام
اکنون
دیگر
به جز رسیدن
راهی نمانده است