Tuesday, December 26, 2006

همه

كلام من
همه اين بود

سكوت
مي كشد و
زنده مي ماند

تو
مرده اي و
من
زنده مانده ام

Friday, December 22, 2006

فروغ

آری
من
با دست هایم
سخن می گویم
"فروغ ما"
دست هایش را
در باغچه کاشت
و سبز نشد
او
با لب هایش سخن می گفت
من
لب هایم را
در باغچه می کارم
اگر سبز شد
تمام بوسه ها
چه در آفتاب
چه زیر ماه
چه در باران
چه در باد
تمام بوسه ها
آری
از آن تو باد

Wednesday, December 13, 2006

خالي

در جامه دان من
جامه اي نيست
نامه اي مي نويسم
در آن مي گذارم
و با خود مي آورم
تا هر وقت
آن را
باز مي كنم
تكه اي از نامه را
با تكه اي از تو
پاره كنم
و به دور اندازم
و هر وقت
آن را
مي بندم
به ياد آورم
كه جاي تو
به دست من
خالي
مي شود

Tuesday, December 05, 2006

معما

روياهاي من
تو را
در بر مي گيرند
اما
من
در كابوس هايم
به ديدارت مي آيم
آه
اين چه معمايي ست
كه مي شكنيم
از آنچه دوست مي داريم
و بر مي خيزيم
از آنچه شكسته ايم

Friday, December 01, 2006

بس

سكوت ام را بگير
آنوقت
چيزي نمي ماند
كه با تو
در ميان بگذارم
حرفي اگر داري
تو نيز
سكوت كن
آنوقت
حرف هاي بسياري
باقي
خواهد ماند
ميان ما
آنوقت
فاصله
همين است
و
بس
ميان
ما
همين و
بس

Wednesday, November 29, 2006

نان

روزي يك
نان
براي هر
انسان
تا وقتي چنين نيست
نام انسان
نه يك نام
كه تنها لقبي ست
كه بي دليل
به خود داده ايم
تا وقتي چنين نيست
نام اين سياره
هم
زمين
نيست

Saturday, November 25, 2006

نه

تو از من
غروب نخواهي كرد
نه در من
طلوع

اين حكايت ماه و خورشيد است

يكي كه مي خوابد
يكي بيدار مي شود

Friday, November 24, 2006

اقاقي

من از تكرار اقاقي خسته ام
و دهان تو هنوز
بوي ياس مي دهد
گفته ام بار ها
ليواني خاطره بنوش
شايد بهتر باشد
دست از دريا بشوييم
تا فردا چيزي نمانده است

Friday, November 17, 2006

دام

سپيده از كدام سو
سر خواهد زد
شب اگر بر تو
واژگون شده باشد
من از كدام بستر
بر خواهم خاست
خواب اگر با من
رويايي در ميان نگذاشته باشد
و اين آرزو
از كدام دام
خواهد رهيد
خود اگر صيادي
بيش نباشد

Wednesday, November 15, 2006

ديوار

ديوار تنهايي
چندان بزرگ نبود
تا وسوسه صعود را
محكوم كند
اما براي سقوط
اتهام كوچكي
كافي بود
......
تنهايي
تنهايي

Thursday, November 09, 2006

ورود‌

هندسه ساده من
دايره اي ست
كه بر آن نوشته اند
ورود هيچكس
اكيداً ممنوع نيست‍‍
هندسه ساده من
مثلثي ست
كه بر آن نوشته اند
اينجا
خطر مرگ
وجود ندارد

Monday, November 06, 2006

نیستان

در این شبان هول و حسرت طولانی
در این شبان تفکر بی پایان
یاد تو ای عزیز
تنها یاد تو
مرحم است
......

م.بی زمان





در کجا می توان سرزمینی یافت
سرزمینی که در آن پرچم ها
گرفتار توفان نمی شوند
سرزمینی که ابرهای آسمانش
سپیدند و قصد تهاجم ندارند
آنجا که هیچ صدای رسایی
گویای خشم نیست
آنجا که هیچ چیز
هیچ چیز
به رنگ خون نیست
سرزمینی که در آن افسانه
به حقیقت می گراید و
رویا
واقعی ترین جزء زندگی ست
هیچکس به کابوسی بی گاه
نیمه شب از خواب نمی خیزد
صفیر گلوله ها
در فضای دور نمی پیچد
وصدای جیغ زنی
از دور به گوش نمی رسد
آنجا که نه فریادی هست
نه اضطرابی که در پس فریاد
جای خود را
به فراموشی بخشد
چنین سرزمینی آیا هست

Friday, October 20, 2006

گذشت

هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست

ه.ا.سایه





دوستت دارم
از این که بگذریم
باز من دوستت دارم
از این هم که بگذریم
باز هم
من
دوستت دارم
......
بگذریم

Tuesday, October 17, 2006

سفيد

كتابچه كوچك من
با آن تصاوير قديمي
بر روي جلدش
سفيد و نانوشته مانده ست
كتابچه كوچك من
يادگار روزهاي قشنگي ست
كه با من سرود اميدي
سفيد و نانوشته خوانده ست

Friday, October 13, 2006

با فريبايان

امیدم به چه بود
از آن سان
که ناامیدی ام از چه
نگاهم را بر کدام آسمان گشودم
کدام ستاره
کدام خورشید
سایه روشن کدام ابر
طراوت کدام باران
به من خندید

رندانه در خویش
دزدانه در من
تاریخ سرزمینی
پرسه می زند

صدایش را می شنوم
داد می کشد
فریاد می کشد

آه این من ام
با تمام ستاره هایم
خورشیدم
ابرم
بارانم

آری
صدایش را می شنوم
دزدانه
رندانه
در خویش
در من

ای فریبایان
فریبای من
بگو از چه رنج می بری
از چه رنج می بریم

با من بگو

رندانه شاید
شاید دزدانه

فریبای من
دستم را بگیر

Wednesday, October 11, 2006

دريچه

نمي رود ز سرم اين خيال خون آلود
كه داس حادثه در قصد ارغوان من است

ه.ا.سايه





رهايي
بهانه اي بود
براي آزادي
و آزادي
دريچه اي
به روي اسارت
......
پس ما از چه سخن مي گفتيم
هنگامي كه سكوت كرده بوديم
و سكوت ما از چه بود
هنگامي كه بايد سخن مي گفتيم

Thursday, October 05, 2006

دوام

در راه عاشقی گزیر نیست ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع،مترسان ز آتش ام

حافظ





من فرو نمی ریزم
اگرچه می شکنم

درد می کشم
همانند صخره ای
که جان پناه جانوران آزار دیده است
می گریم
همچون جزیره ای
که امید زنده ماندن دریانوردان گم گشته است

من می شکنم
درد می کشم
و می گریم
اما
فرو نمی ریزم

Wednesday, September 27, 2006

پاييز

و اكنون پاييز رنگ رنگ فرا مي رسد
با شكوه جاودانه اش
با اندوه بي كرانه اش
و اكنون فرا مي رسد پاييز
لبريز از كابوس مرگ و روياي زندگي
برگي براي تو
برگي براي من
برگي براي ما
پيش از آنكه باد هاي سرد از ما عبور كنند
آري
پيش از عبور باد
تنها صداي تو كافي ست
در ميان پاييز و صداهاي شبانه اش
تنها صداي تو
صداي تو

Thursday, September 21, 2006

جنگ و عروسك,ABBA

بيست و پنج سال پيش بود
من در اتاق كوچك ام
در خانه قديمي
نشسته بودم
و به آهنگ جديد آبا گوش مي كردم

"The winner takes it all
The loser has to fall"

آهنگي كه بسيار دوست مي داشتم


ناگهان صداي بمب آمد
و اين اولين بار بود كه من
صداي بمب مي شنيدم


آبا خاموش شد
اما فراموش نشد


بعد گفتند فرودگاه را كوبيده اند
اين آغاز رسمي جنگ بود
و اين اولين بار بود كه من
جنگ مي ديدم


بيست و پنج سال پيش بود


آبا خاموش شد
اما فراموش نشد

"The winner takes it all
The loser has to fall"


اكنون
از آن زمان
بيست و پنج سال گذشته است
و من
در اتاق كوچك ام
در خانه قديمي
نشسته ام
و به آهنگ قديمي آبا گوش مي كنم

"The winner takes it all
The loser has to fall"

آهنگي كه بسيار دوست مي دارم


من در اين سال ها
صداي بمب را
بسيار شنيده ام
من جنگ ديده ام
ننگ ديده ام
آسمان زندگي را
بي رنگ ديده ام
من دل ها را
تنگ ديده ام
قلب ها را
سنگ ديده ام


من بسيار دروغ گفته ام
فريب داده ام
فريب خورده ام
من
بسيار شكسته ام
بسيار مرده ام


"The winner takes it all
The loser has to fall"

آبا خاموش شد
و هرگز فراموش نشد


آه عروسكم
اين ديوانه را ببخش

Saturday, September 16, 2006

سكوت با خاطره زنده ياد احمد شاملو

دلتنگي هاي مرا
باد ترانه اي نمي خواند
روياهايم را
آسمان پرستاره ناديده نمي گيرد
و هر دانه برفي
براي من
به اشكي نريخته نمي ماند
به اشكي مي ماند كه ريخته ام
سكوت من
سرشار از سخنان ناگفته نيست
سرشار از سخناني ست كه گفته ام
از حركاتي كه كرده ام
اعتراف به عشقي ست
كه پنهان نمي كنم
و شگفتي هايي
كه بر زبان مي آورم
در اين سكوت
حقيقت ما نهفته نيست
نه حقيقت تو
و نه من

Tuesday, September 12, 2006

آخر

اين آخرين ترانه
اين آخرين سخن
اين آخرين بهانه
اين آخرين من
بي تو هرگز
به بار نخواهد نشست
اين آخرين بار
اين آخرين كار
اين آخرين شعر
بي ثمر خواهد بود
اگرچه اش من
چنين
خوش مي توانم سرود

Wednesday, September 06, 2006

خاموش

بي تو سكوت هم
براي دلتنگي
سبب ساز نمي شود
تو خاموش مي شوي
من مي ميرم
و اين ترانه
هيچگاه
بهانه اي
براي آواز نمي شود
انگار كه زندگي
پس از اين
آغاز نمي شود
از اين رو
دگر
كسي پرده بردار
از اين
راز
نمي شود

Saturday, August 26, 2006

پرده

به پرده ها كه مي نگرم
دستان تو را مي بينم
در شيشه ها
چشمانت را
پرده را كنار مي زنم
كوچه خالي
كوچه تاريك
كوچه ويران است
و من
از تمام كوچه هاي جهان
تنها ترم
و چه بي انتها
تا تو
ادامه مي يابم
و چه بي پايان
تو را
نمي يابم
پرده را مي كشم
تمام تو را مي بينم
با دو دستي
كه چشمانت را
پوشانده است
خانه خالي
خانه تاريك
خانه ويران است
و من
ديگر
نمي بينم

Friday, August 18, 2006

مهر

طلوع مهر من
در ماه نگاه تو
وقتي كه
آغاز
مي شود
عبور سحر تو
از راه نگاه من
اينگونه
تبديل
به
پرواز
مي شود

Sunday, August 13, 2006

آتش بس

چرا مي گويند
جنگ اول
بهتر است از
صلح آخر
چرا نمي گويند
صلح
چه آخر باشد
و چه اول
هميشه بهتر است
و چرا نمي گويند
جنگ
چه اول باشد
و چه آخر
هيچگاه بهتر نيست
آه
چقدر هنوز
انسان
از مفاهيم خود
دور است
چرا نمي بيند
انگار
كور
است

Tuesday, August 08, 2006

تازه

يك راه
يك راه
تنها
راهي
سو به سوي تو
يك دل
يك دل
تنها
دلي
در آرزوي تو
يك در
يك در
تنها
دري
رو به روي تو
يك بار
يك بار
تنها
باري
در جستجوي تو
اينها
همه
اگر
مي شد
تازه
تازه
تنها
تنها
نه پيش روي تو

Friday, July 28, 2006

کوچک

بس است
از جان ما چه می خواهید
مگر شهر خوشبختی های ما
چقدر بزرگ بود
که پل های آرزو هایمان را
بمباران کردید
و راه های ارتباطی ما را
با رویا های کوچک مان
از میان بردید
مگر سهم ما از زندگی
چقدر بود
چقدر
چه کسی به شما اجازه داد
خانه های ما را ویران کنید
پدرانمان را بکشید
و مادرانمان را
از حق داشتن یک زندگی ساده
محروم کنید
چه کسی به شما اجازه داد
نام های ما را
از ما بدزدید
و به جای آن
به ما
لقب آواره عطا کنید
ما این آوارگی را نمی خواهیم
ما عطای شما را
به لقایتان می بخشیم
آیا براستی
به کدام بهانه می جنگید
کدام بهانه
آيا براستي
از جان ما چه می خواهید
از جان ما کودکان
در جنگ نابرابر
ای نابرادران
ای نابرادر

Saturday, July 22, 2006

موج

مي گويند
موج تازه خشونت
جهان را فرا مي گيرد
مي گويند
هر روز
كودكان
مي ميرند
يا از گرسنگي
يا در جنگ
فنا مي شوند
مي گويند
انسان
به تازگي دريافته است
كه هنوز
به هيچ وجه
تكامل نيافته است
مي گويند
دنيا
به دست مشتي ديوانه
ويرانه خواهد شد
مي گويند
خبرها
حاكي از آن است
كه گريستن
آدم را سبك مي كند
من
در درياي درد
غوطه مي خورم
و به پهناي جهان
مي گريم
اما
نه
دروغ مي گويند
من
هر
لحظه
سنگين تر مي شوم
و پيش از آنكه
براي هميشه
فرو روم
به تمام كودكان تشنه
گرسنه
و خسته
پيش از آنكه
قلب هاشان
در انفجار بمب
دراصابت گلوله تانك
با خانه هاشان
يا به ضرب خمپاره
پاره پاره شود
بوسه اي
مي بخشم
اين
آخرين
بوسه

Tuesday, July 18, 2006

بزرگ

بيا بجنگيم
بيا تا دندان مسلح شويم
و يكديگر را بكوبيم
با تمام قوا
من تو را خواهم زد
تو مرا خواهي كشت
تو مرا خواهي زد
من تو را خواهم كشت
فرقي نمي كند
خواهيم زد
خواهيم كشت
آنقدر كه ديگر
كسي باقي نخواهد ماند
تا به دنيا نگاه كند
و ببيند برنده كيست
كجاست
چه مي كند
با اين پيروزي بزرگ
در نبرد نابودي
با بودن

Monday, July 10, 2006

كوچه

سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه من
هر روز
بيدار مي شوم
و مي روم به دالان آبي
كه نام خياباني ست
در آن حوالي
تا اتوبوس سوار شوم
و براي خريد
بروم به شهر
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه او
خانه اي دارد
و من
نبايد
هيچوقت
قبل از ساعت سه
به او زنگ بزنم
نكند از خواب
بلند شود
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست
در آن سوي جهان
آنجا
كه من
يك سال طول كشيد
تا بدانم
اين نام
نام كوچه اي ست
رو به روي تنهايي
سبز پر رنگ
نام كوچه اي ست

Wednesday, July 05, 2006

كلاف

در انتظار طلوع ستاره اي
تا سپيده بيدار ماندم
كلاف سر در گمي بود
رشته رويا ها
من به اختيار خود
اينگونه اش خواندم

Monday, June 26, 2006

زن

بر شانه هاي سپيد كدام خاطره
تو را مي برند
زيبا زن
اكنون
در گذر از كوچه پس كوچه هاي زمان
بر سر كدام پيچ در پيچ طولاني
ايستاده اي
با رويي گشاده
در انتظار لبخندي
زيبا زن
اينجا كه نيستي
آنجا كه نيستي
بگو پس كجا
تو را مي توان ديد
زيبا زن
آيا صداي تو را
در يخبندان كدام سرزمين
به گرمي
و به آرامي
هنوز
مي توان شنيد
زيبا زن
از اين پس
تو تنها نخواهي بود
هرگز
هرگز
تو
تنها
نخواهي
بود
زيبا زن
بدرود

Saturday, June 24, 2006

ماجرا

رفته بودم كمي باد بياورم
با همه توفان ها بازگشتم
چه خوب شد
در اين ماجرا
به دنبال باران
نبوده ام

Monday, June 12, 2006

دارايي

سكوت
تمام سرمايه ام بود
در يك كلام
آن را
به تو بخشيدم
اكنون
تو
صاحب تمام سرمايه ام هستي
در يك كلام

Monday, June 05, 2006

توان

در ميانه هستي
با هرچه مرگ آلود
مي ستيزم
هنوز
در من
توان رسيدن هست
به آرزو ها و رويا ها
با تو
مي دانم
مي توانم بود
تا فردا
همين كافي ست
با من بمان
بمان تا من
آنگاه
هر لحظه
به احترام تو
بر مي خيزم
تا فردا
همين كافي ست

Monday, May 29, 2006

خبر

بر اساس آخرين نظر سنجي
به اين نتيجه رسيده اند
كه اغلب مردم
به اخبار
گوش مي دهند
و باز اينكه
از اين ميان
گزارش هواشناسي را
بيشتر دوست مي دارند
من نيز
امشب
شنيدم
كه فردا
باران مي بارد
اما
من
بر اساس آخرين خبر
بيدار نمانده ام
تا
باريدن باران را
از نزديك
تماشا كنم
همين كه شنيده ام
كافي ست
لابد مي بارد
نمي دانم
بر اساس قلب من
وقتي
تو
از من
دلگيري
هوا
هميشه
باراني ست
و من
هميشه
در خوابم

Saturday, May 27, 2006

كلاغ 3

كلاغ
به آساني
دروغ مي گويد
او
هر بار كه دروغ مي گويد
لازم نيست بگويد
روي من سياه
كلاغ
مي گويند
تا دويست سال
عمر مي كند
فكر كنيد چقدر
مي تواند دروغ بگويد
دويست سال
با روي سياه
بي آنكه بگويد
روي من سياه
نه
او
هرگز
اعتراف نخواهد كرد
آه
خداي من
نمي دانم
چرا
هرگز
در قارقار كلاغ
وقاري
نديده ام

Wednesday, May 24, 2006

آرزو

اي كاش آرزو
غنچه اي بود
كه ناگزير
مي شكفت
با رسيدن بهار
اي كاش
قلب تو
با قلب من
پيوندشان
بي ثمر نبود
و اميدي
در اين ميانه
مي نشست به بار
اي كاش
من
ديوانه اي بودم
در متن افسانه اي
و تو
تنها
با نوازش دستي
اين افسانه را مي خواندي
اي كاش
آه
......
چقدر دلم
هواي باران دارد
هواي خوب باران

Saturday, May 20, 2006

پرنده 2

بال هاي خسته را
باز كرد
به افق خيره گشت
و ديد
در آن دور دور
باران مي بارد
و از آن دور دور
صدايي شنيد
صدايي
سبز
او را
به ياد جنگل انداخت
با آن همه درخت
لحظه اي
پا پس كشيد
دوباره
صدايي شنيد
مثل باران
خيس خيس
از آن دور دور
لحظه اي
درنگ كرد
خيز برداشت
و پريد
و رفت
به آن دور دور
......
بال هاي خسته را
باز كرد
و سرانجام
چنين
پرنده بي پروا
پرواز كرد

Sunday, May 14, 2006

كلاغ 2

طوطي
با كلاغ كاري نداشت
در ابتدا
حتي
به او احترام مي گذاشت
يك روز
اما
كلاغ
طوطي را گرفت
و بي هيچ ترحمي
منقار تيز بلندش را
در گلوي او فرو كرد
و او را كشت
و به بالاي درخت بلندي برد
و تكه تكه كردش
و او را خورد
بي هيچ ترحمي
و چنين بود
كه كلاغ
زنده ماند
و طوطي
مرد
طوطي قرمز بود
كلاغ سياه
حالا بگوييد چرا
قرمز رنگ خون است
و سياه
رنگ پرهاي كلاغ
حالا چه فايده دارد
كه بگوييم
و بگوييم
و بگوييم
درود بر طوطي
مرگ بر كلاغ

Monday, May 08, 2006

احساس

قلم در دست
مي نشينم
يك لحظه
انگار
مي ترسم
چرا
از چه
نمي دانم
نمي دانم
خيره بر كاغذ
خاموش
مي مانم
و مي مانم
احساس مي كنم
واژه ها
اين واژه ها
از دستم
مي گريزند
و مي دانم
مي دانم
دوباره
مي خواهند
از من عبور كنند
تا
به
دامان
تو
آويزند

Wednesday, May 03, 2006

بوسه

از ابتداي تو
تا انتهاي من
يك بوسه
شايد
يك بوسه باقي ست
يك بوسه
شايد
آغاز انجامي ست
يك بوسه
شايد سرانجامي ست
از تو
تا من
از من
تا ما
يك بوسه
يك آغاز
يك انجام
سرانجام
شايد
باقي ست
شايد

Wednesday, April 26, 2006

صعود

از نردبان اميد
بالا مي روم
آنقدر مي روم
و مي روم
تا هواي تو
پس هوايم را داشته باش
از آن بالا
نگاه كن
بگو بيا
باز هم بيا
و به پايين نگاه نكن
چيزي نمانده است
كم كم
مي رسي
به انتهاي اين نردبان
و نه انتهاي اميد
كه هرگز
نمي رسي
هرگز
نمي رسم

Wednesday, April 19, 2006

کلاغ

اکنون
اینجا نشسته ام
روبروی آیینه ای
که هیچگاه
انعکاس حقیقت من نبوده است
اینجا نشسته ام
بی هیچ اراده ای
و می بینم
که سیاهی
فرا می گیردم
امان از تباهی
امان از تباهی
امان از تو
از من
در سرزمین کلاغان
آفتاب هم دروغ می گوید
در سرزمین کلاغان
اعتراف به تاریکی
تنها بهانه اي
برای ندیدن است
ما که گناهی نکرده ایم
این آیینه است
که می شکند
و فرو می ریزد
اکنون
اینجا نشسته ام
و می بینم
که قلبم
فرو
می افتد

Sunday, April 16, 2006

زیبا

زیبای خفته
تا چند می خوابی
آیا می دانی
یا نمی دانی
از حالا
تا فردا
چند دقیقه باقی ست
آیا می دانی
آخر این قصه چیست
آیا می دانی
آنکه می آید کیست
آری
می دانی
من نیز می دانم
تا چند می خوابی
برخیز
ای زیبا
ای خفته
با هرچه گفته
يا ناگفته
زمزمه ای در گوش
بوسه ای بر لب
آیا کافی نیست
آیا می دانی
تا چند می خوابی
برخیز

Sunday, April 09, 2006

بنفشه

يك روز
فرق نمي كند كدام روز
هر روز كه باشد
هر روز هر هفته
هر هفته از هر ماه
هر ماه هر سال كه باشد
من
مي آيم
با بنفشه اي در دست
در گلداني كوچك
فرق نمي كند كدام نوع
هر نوع كه باشد
آفريقايي
يا
......
آري
مي آيم
با بنفشه اي
در گلداني
تا
تو
بداني
بهار
رسيده است

Friday, April 07, 2006

هنگامه

چه فاتحانه خنديديم
در هنگامه ديروز
و اكنون
چه قاطعانه مي گرييم
بي هيچ كلامي
هنوز

Saturday, April 01, 2006

پرنده

بخوان
پرنده كوچك بخوان
به خاطر خودت مي گويم
آسمان من آبي ست
دلم آبي تر
و من
زلال تر از باران بهاري
مي بارم
بر كوچه هاي شب
آنوقت
خيس خيس
از همهمه باد و خويشتن
به خانه باز مي گردم
در انتظار رنگين كماني از رويا
صبح فردا
آفتاب نوازشگر
از اين همه بنفشه ها و شكوفه هاي سيب
به خود مي بالد
و آسمان من آبي ست
و من
هواي پرواز دارم
هواي غريب پرواز
به خاطر خودت مي گويم
بخوان

Tuesday, March 21, 2006

ندا

پنهان و پيداست
آفتاب
و زمين
زمزمه دارد با ابر
نم
نم
نم
مي بارد باران
آنك
پرنده ندا مي دهد
غنچه اي روييده ست
يعني
چشم باغچه باز هم
نو بهاري ديده ست

Wednesday, March 15, 2006

ترانه 2

به سادگي يك دست
به تنهايي يك خواب
آمدم كه بگويم
باور كن
اين ترانه را
باور كن
آمدم
كه
بگويم
به
تو
به سادگي
به زلالي
مثل آب
باور كن
دستم را
قلبم را
و نامم را
بر
تمام
ترانه ها
براي
تو

Saturday, March 11, 2006

تو 2

سخن گفتن از تو
سخاوتي مي خواهد
سخاوتي كه تنها
از آن توست
برازنده نام توست
كلام
ارتباط صميمانه واژه هاست
و شعر
نهايت اين ارتباط
نهايت اين صميميت عاشقانه است
سخن گفتن از تو
آري
نهايتي مي خواهد
نهايتي كه تنها
از آن توست
برازنده نام توست

Friday, March 10, 2006

تو

در دلم پروانه اي پر مي زند
بر لبم لبخندي ست
سلام اي نسيم
سلام اي عابر
سلام اي شاعر
كجاست عاشقانه اي
تا بسازم ترانه اي
براي تو
براي تو
اي كاش مي توانستم
اي كاش مي دانستم
چگونه
چگونه انگار
عاشق مي شوم
عاشق

Friday, March 03, 2006

سوگند

اگر در توانم بود
از باغ سرسبز شادماني
غنچه اي جاودانه مي چيدم
و به گلدان شيشه اي قلب ات مي سپردم
و اگر دستانم مي رسيد
از آسمان آبي رنگ آرامش
پرنده اي فناناپذير مي گرفتم
و در قفس كاغذي ذهن ات رها مي ساختم
و اگر گذارمان مي افتاد
از ساحل گرم محبت
صدفي كهن برمي داشتم
و با رشته اي از سوگند
به گردن ات مي آويختم
و اگر آزادي
واژه اي بيش نبود
هرگز نمي گذاشتيم
كه از سر زبانمان
به بيرون لغزد

فرياد

غوغاي باد
قيلوله ابر را
پاره مي كند
پيش از آنكه ببارد
بر رخوت زمين
من ناگزير
فرياد مي زنم
سكوت ام
از آن تو
پيش از آنكه برخيزي
از خواب
اين رويا را
ببين

Monday, February 27, 2006

پرواز

و اینک
برای تو
و این برگ سبز
که از نام تو
سرشار است
شعری
نه از آفتاب
و نه باران
که از جنس چشمانت
برای تو
و این حس پاک
که از یاد تو
آکنده است
نه از آتش
و نه خاکستر
که شعری
به رنگ نگاهت
برای تو
و این پرواز
شعری
با بال های بلند

Saturday, February 25, 2006

سنجاب

ساده ام
نه آنگونه كه تو مي بيني
نه آنگونه كه ديگران
ساده ام
مثل سنجابي
كه لانه اي دارد
در بالاي درخت
و هر از گاه
سرش را
از سوراخ كوچك اش
بيرون مي آورد
و از آنجا
به دنيا نگاه مي كند
ساده ام
مثل سنجابي
كه هميشه
جانوران ديگري تعقيب اش مي كنند
و او مي ترسد
و از ترس مي لرزد
و تنها آرزويش اين است
كه طعمه اين جانوران درنده نباشد
و روزي
به مرگ طبيعي بميرد
آخر مي دانيد
عمر او كوتاه است
خيلي كوتاه

Friday, February 24, 2006

طلوع

طلوع ات خوش
اي آفتاب انديشه
حضور بي وقفه ام
در سايه سار سكوت
به انتظار تو بود
تو آمدي و اين شب نشين بي پناه را
تا ارتفاع نيلگون اميد
تا سلسله جبال آرزوهاي پي در پي
هدايت كردي
اگرچه كوله بارت
به بوي اندوه
آغشته بود
اما صداي تو
صداي گرم تو
در خواب من پيچيد
و دست سپيدت
با يك اشاره
به دور از انكار ستاره ها
بي گناه بودن رويايم را
ثابت كرد
تمام ترانه هاي من
نثار تو باد
بر من بتاب
اي طلوع هميشه
بر من بتاب

Monday, February 20, 2006

زمين

تو را پاك و آزاد
تو را بي جنون و ستم
تو را بي نياز و پربار مي خواهم
من انسانم
تو
زمين من

Wednesday, February 15, 2006

بيداري

صداي لحظه هاي تلخ تو را
مي شنوم
صداي ثانيه هاي معلقي
كه پيوسته فرياد مي كشند
من از نيرنگ بيزارم
تو هنوز
امروز
در تب تند ديروز
مي سوزي
و اينگونه ناخواسته
و شايد ندانسته
اكنون و آينده را
چراغي پر فروغ مي فروزي
كه بي صدا تكرار مي شود
و هرگز هم
تار نمي شود
آري
صدايت را مي شنوم
من از نيرنگ بيزارم
اگرچه خوابيده ام
اما
بيدارم

Tuesday, February 07, 2006

ساده

مي ميرم از صداقت يك كلام
و با فريبي
زنده مي شوم
اين شايد
سرنوشت من است
كه هميشه
با هر طلوع
به ستايش آفتاب برخيزم و
دوباره
بي درنگ
به سياهي شب بگريزم
و اكنون
شب من فرا مي رسد
با ستاره اي در راه
اگرچه هنوز
پاسي از سپيده ام
باقي ست
پس
تو
دوستم بدار
به سادگي
و تا طلوعي ديگر
به اميد ديدار

Wednesday, February 01, 2006

حقيقت

تنها
باري اگر
بر دوش داري
توان تحمل
در تو شكل مي گيرد
و مي داني
معناي رستن را
تنها اگر انديشه اي
در تو ريشه مي بندد
به بار مي نشيني و مي بيني
زيبايي بودن را
و اين اتفاقي ناگزير است
فراتر از خاك و آب
و از حقيقت ناب
فراتر حتي
از صدا
و اين تفاوتي بزرگ است
ميان گياه و حيوان
و تو

Saturday, January 28, 2006

شيرين

شيرين بود
لبخندش
و نامش
برگرفته از حكايتي ديرين بود
شيرين ما
اما
فرهاد نداشت
آن هم كه بود
فرهاد نبود
ديوانه اي بر باد بود
پس تيشه را برداشت
و زد به ريشه زندگي
كه آن هم
كوه نبود
شيشه بود
كه شكست
و آن عشق پوشالي
به سادگي
از هم گسست
و او كه شيرين بود
لبخندش
و نامش
برگرفته از حكايتي ديرين بود
از قصه بيرون رفت
رفت به آن سوي غصه
و اين حكايت
حكايتي غمگين بود
بسي غمگين

Wednesday, January 25, 2006

خطا

آري
مي خواهم بداني
بداني كه من خاطي ام
خاطي لحظه اي
كه يك دست را
بر نرده ايوان گذاشته بودي
و با دست ديگر
سيگار را
مقابل چشمانم مي گرداندي
خاطي ام من
خاطي لحظه اي
كه گفتم
چقدر خسته اي
و تو خنديدي
و با تبسمي
گفتي
اي كاش
هميشه
چنين بود
هميشه
خسته مي شدم از
به پا كردن يك جشن
و اكنون
امروز
چقدر خسته اي
تو
خسته از پايان اين رويا
آنجا
كجا
و من خاطي ام
خاطي لحظه اي
كه تو را
ستايش كردم
و هرگز
فراموش نكردم
و اكنون
اينجا
آنجا

Wednesday, January 18, 2006

ايمان

باور كن
اين آرزو را
باور كن
هرچند كه تنها
آرزوست
يك روز شايد
از خواب
برخيزي
و همين آرزو
كنارت نشسته باشد
و در يك لبخند
با صداي بلند
بگويد
صبح بخير
وآنگاه
تو
به ياد آري
كه ديشب
رويايي
از خوابت
گذشته است

Saturday, January 14, 2006

بازي

من يك روز
تمام مي شوم
مثل يك بازي
در يك عصر
در كوچه
وقتي كه ناگهان باران مي گيرد
حرام مي شوم
آن روز
روزي غريب خواهد بود
و اين بازي
يك بازي عجيب
مثل زندگي
با من

Wednesday, January 11, 2006

سفر

با تو توان گريستن است
با تو تمناي رسيدن
و با تو نياز ديدن است
اشك در چشمانت حلقه مي زند
و بدرود
جاده اي باراني است
در امتداد غربت
اي هميشه مسافر
زمان چشم انتظار تو نيست
و مقصد بس ناپيداست
پس بي انديشه سفر نكن
انديشه يادآور واژه هاست
تو بي واژه سفر نكن
اي هميشه مسافر
دست خاطره به همراهت باد
كه خطر
در پس هر كوچه
به كمين نشسته است

Tuesday, January 03, 2006

پايان

در انتهاي آخرين روز زندگي ام
در آخرين لحظه
با آخرين نفس
بر آخرين برگ آخرين دفتر
به آخرين قطره هاي آخرين قلم
براي آخرين بار
خواهم نوشت
من
دوستت
مي داشتم

Sunday, January 01, 2006

حجم

صدايت
كلام بي واژه نگاه من است
تو را كه مي نگرم
نگاهت
آواي مبهم صداي من
مرا كه مي نگري
صدايت نگاه من است و
نگاهت صداي من
به يكديگر كه مي نگريم
خطاب كن
نام مرا
كه تنها بدين كردار
چشمانم
از حجم پاكيزه رفتارت
پر مي شود