Monday, October 31, 2005

تلخ

همیشه شکستن
شکستن و فرو ریختن
و به اندک توانی
دوباره برخاستن
باز هم خواستن
اینجا که من هستم
این است تجربه
تجربه تلخ تکرار
آه،می خواهم اکنون
بگویم که بیزارم
بیزارم که می بینم
در کلام شمایان
ندای رسیدن نیست
رسیدن به یکدیگر
رسیدن به هم
همه
هرچیز
من رسیدن را
کامل ترین اتفاق می دانم
اما فرار،فرار،فرار
اینجا که من هستم
تنها فرار
به عنوان بهترین راه حل
انتخاب گشته است
فرار از یکدیگر
فرار از هم
همه
هرچیز
من فرار را
تلخ ترین حادثه می شناسم
و اینجا که من هستم
این است تجربه
تجربه تلخ تکرار

Saturday, October 29, 2005

تهمت

حرف هايم را دروغ خواندي
وعده هايم را فريب
گفتي كه قلبم
گلي كاغذي ست
كه زود پرپر مي شود
باشد
آن حرف ها را پس مي گيرم
و به وعده ها عمل نمي كنم
اما به ياد داشته باش
گل كاغذي پرپر نمي شود
پاره مي شود

Thursday, October 27, 2005

سقوط

نه مي خواهند،نه مي دانند
آري
نمي خواهند بدانند
كه تنها
حجم عادات دروغين شان
حفره هاي خالي روح شان را
انباشته است
و هميشه از خود
به جز سايه اي
هيچ بر جاي نمي گذارند
بر كدامين سكو ايستاده اند
كدامين سكو
كه اين چنين از تجلي
دور است
زير پاي شان خالي ست
چون روح شان خالي ست
و نمي خواهند بدانند
سقوطي سهمناك
در انتظارشان است
سقوطي سنگين
به اعماق آب
در خواب بوده اند
و خواب دره هاي بطلان را
ديده اند
اما حقيقت چيز ديگري ست
به دريايي تاريك و ژرف مي ماند
خواب زده گان بطلان را
و براستي
غريقان بي دست و پاي اين دريا
چه خواهند كرد
آنگاه كه از خواب دره ها
بيدار مي شوند
و مانند مرگ
خود را
تنها و بي نفس مي يابند
نه،نمي خواهند بدانند
نمي خواهند

Tuesday, October 25, 2005

سراب

هرآنچه حقيقت پنداشتم
سرابي بيش نبود
ايمان من به تو
گريز من از خويش بود