Saturday, January 30, 2010

تقویم

تقویمی که خریدیم با هم

به صفحه آخرین ماه خود نزدیک می شود

همان که بر رویش نوشتی

"دوستت دارم"

همان که بر رویش دوستم داشتی

و هر از گاهی

جمله ای

می نگاشتی

همان که در زیرش

می نشستیم پشت میز

و رویاهایمان را قسمت می کردیم

همان که در زیرش

دستانم را چگونه بزرگ می دیدی

یادت هست؟

و یادت هست

چقدر قصه از با هم بودن گفتیم؟

از بودن گفتیم

از ماندن گفتیم

و گفتیم

و گفتیم

و تاب آوردیم 

همه فصل ها را یک به یک

و رنگ به رنگ

و

اما

لحظه ای درنگ

......

باد

باد دستان مرا با خود برد

و قلب تو را با خود برد

و حرف ها را با خود برد

و قصه ها را با خود برد

و فصل ها را

و باد

و برد

و

......

و حالا

این

آخرین برگ همان تقویمی ست

که خریدیم با هم

و ما

و باد

باد ما را با خود برد

و برد

و

......

Saturday, January 16, 2010

شنبه

شنبه ها 

شنبه ها 

شنبه ها


من از شنبه ها 


عبور می کنم

می آویزم

فرو می ریزم


شنبه ها

شنبه ها

شنبه ها 


من شنبه ها را


به تو می بخشم

روز ها را

شب ها را


هفته ها

ماه ها

سال ها را

به تو می بخشم


تو نیز چیزی به من ببخش


من را 

به من ببخش

Wednesday, January 06, 2010

کودکانه

از تنهایی

تا تو

چه کودکانه 

رویایی بود

تشنه لب

از صخره ای گذشتم

و در دامنه

به سرابی رسیدم

اما 

این

هر چه بود

سیاه نبود

آبی بود

چه کودکانه