Monday, June 08, 2009

چهار سال

در حیاط ما
چهار سال است
که پرنده ها
آواز می خوانند
دست کم تا
من یادم می آید
دست کم تا
تو به یاد نداری
چهار سال است
که اینها
اینجا
می خوانند
می خندند
می گریند
نمی دانم
اصلا
گور پدر هرچه پرنده
چه می دانم
ولی نه
آخر اینها
که گناهی نکرده اند
زبان بسته ها
مثل تو
مثل ما
چهار سال است
که نه می فهمند
و نه می دانند
واقعا چه اتفاقی افتاد
حالا
هر چه می خواهی فحش بده
ناله کن
نفرین کن
ولی ای کاش
فقط ای کاش
می توانستم ادعا کنم
همه چیز را
فراموش کرده ام
مثل تو
مثل ما
بعد از چهار سال
که اینها
اینجا
می خوانند
و هنوز
نمی دانند
نمی دانند