از هجوم باد
به حقیقت برگ رسیدم
ابتدای گل
انتهای ساقه است
و فاصله پلی ست
که از آن می توان برگشت
به مردم سبز سرزمینم
من هوا می خواهم
هوا را
با آزادی
من نان می خواهم
نان را
با آزادی
من ایمان می خواهم
ایمان را
با آزادی
من امید می خواهم
امید را
با آزادی
من عشق می خواهم
عشق را
با آزادی
من آزادی می خواهم
آزادی را
با آزادی
صدای دوستانت می آید
در خانه
در حیاط
روی درخت
صدای دوستانت را می شنوم
از کله صحر
تا پای غروب
صدای دوستانت را دوست دارم
و بچه هاشان را
بچه
بازیچه
بازی
صدای دوستانت خوب است
خوب
خواب
بیدار
صدای دوستانت می گوید
او
ما
من
صدای دوستانت می آید
می رود
می ماند
با
من
آهسته برانید
خطر مرگ حتمی ست
پیچ خطرناک
خطر مرگ حتمی ست
اعتماد نکنید
خطر مرگ حتمی ست
دل نبندید
خطر مرگ حتمی ست
راست نگویید
خطر مرگ حتمی ست
نخواهید
نبینید
نشناسید
خطر مرگ حتمی ست
دست ندهید
دست نگیرید
دست نگه دارید
خطر مرگ حتمی ست
تقاطع
دو راهی
بن بست
خطر مرگ حتمی ست
ندانید
خطر مرگ حتمی ست
نبخشید
خطر مرگ حتمی ست
با این وجود که همیشه دوستت خواهم داشت
و نیز هیچگاه فراموش ات نخواهم کرد
اما هرگز
تو را هرگز
به خاطر همه دردی که در مسیر این جدایی تحمل خواهم کرد
نخواهم بخشید
ساعت من
بر دست تو
و سکوت تو
در وقت من
که گذشت
و تو رفتی
با زمانی در دست
و من ماندم
با کلامی
بر لب
ساحلی بود
دستانت
که پریشانی هایم را
در بر می گرفت
و جوش و خروش ام را
به آرامش
مبدل می کرد
اکنون
بی تو
تشنگی بی کران هزاران خشکی
بر لبم
جا مانده ست