Friday, December 11, 2009

پل

از هجوم باد

به حقیقت برگ رسیدم

ابتدای گل

انتهای ساقه است

و فاصله پلی ست

که از آن می توان برگشت


Friday, October 23, 2009

با آزادی

به مردم سبز سرزمینم




من هوا می خواهم

هوا را

با آزادی

من نان می خواهم

نان را

با آزادی

من ایمان می خواهم

ایمان را

با آزادی

من امید می خواهم

امید را

با آزادی

من عشق می خواهم

عشق را

با آزادی

من آزادی می خواهم

آزادی را

با آزادی

Friday, September 18, 2009

آواز

صدای دوستانت می آید

در خانه

در حیاط

روی درخت

صدای دوستانت را می شنوم

از کله صحر

تا پای غروب

صدای دوستانت را دوست دارم

و بچه هاشان را

بچه

بازیچه

بازی

صدای دوستانت خوب است

خوب

خواب

بیدار

صدای دوستانت می گوید

او

ما

من

صدای دوستانت می آید

می رود

می ماند

با

من

Saturday, September 05, 2009

توجه

آهسته برانید

خطر مرگ حتمی ست

پیچ خطرناک

خطر مرگ حتمی ست

اعتماد نکنید

خطر مرگ حتمی ست

دل نبندید

خطر مرگ حتمی ست

راست نگویید

خطر مرگ حتمی ست

نخواهید

نبینید

نشناسید

خطر مرگ حتمی ست

دست ندهید

دست نگیرید

دست نگه دارید

خطر مرگ حتمی ست

تقاطع

دو راهی

بن بست

خطر مرگ حتمی ست

ندانید

خطر مرگ حتمی ست

نبخشید

خطر مرگ حتمی ست

Tuesday, August 25, 2009

نا بخشوده

با این وجود که همیشه دوستت خواهم داشت

و نیز هیچگاه فراموش ات نخواهم کرد

اما هرگز

تو را هرگز

به خاطر همه دردی که در مسیر این جدایی تحمل خواهم کرد

نخواهم بخشید

Friday, July 17, 2009

خواب در خواب

ساعت من

بر دست تو

و سکوت تو

در وقت من

که گذشت

و تو رفتی

با زمانی در دست

و من ماندم

با کلامی

بر لب

Monday, June 08, 2009

چهار سال

در حیاط ما
چهار سال است
که پرنده ها
آواز می خوانند
دست کم تا
من یادم می آید
دست کم تا
تو به یاد نداری
چهار سال است
که اینها
اینجا
می خوانند
می خندند
می گریند
نمی دانم
اصلا
گور پدر هرچه پرنده
چه می دانم
ولی نه
آخر اینها
که گناهی نکرده اند
زبان بسته ها
مثل تو
مثل ما
چهار سال است
که نه می فهمند
و نه می دانند
واقعا چه اتفاقی افتاد
حالا
هر چه می خواهی فحش بده
ناله کن
نفرین کن
ولی ای کاش
فقط ای کاش
می توانستم ادعا کنم
همه چیز را
فراموش کرده ام
مثل تو
مثل ما
بعد از چهار سال
که اینها
اینجا
می خوانند
و هنوز
نمی دانند
نمی دانند

Friday, March 06, 2009

موج

ساحلی بود

دستانت

که پریشانی هایم را

در بر می گرفت

و جوش و خروش ام را

به آرامش

مبدل می کرد

اکنون

بی تو

تشنگی بی کران هزاران خشکی

بر لبم

جا مانده ست

Sunday, January 25, 2009

گنجشک

هر چه فریاد دارید برآرید
هر چه فحش بلدید بر زبان آرید
گلوله هایتان را شلیک کنید
بمب هایتان را بیافکنید
ببندید
بزنید
بکشید

اما
شما ای خدایان خشم
بدانید
بدانید
بدانید

صدای گنجشک تمام نخواهد شد