Saturday, April 28, 2007

نفس

ريختم
واريز شدم
از حسابي
به حسابي
اما
منصفانه نبود
نه
اين معامله
برايم
سودي نداشت
من
نه وجهي بودم
نه مبلغي
نه جاري بودم
نه در گردش
نه بي ارزش
نه با ارزش
ديگر بس است
اين انگار
آخرين نفس است
البته
آخرين نفس
تو
پس
برو
از اينجا
برو
برو

Tuesday, April 17, 2007

خود

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

حافظ





از من
تو
چه مي خواهي
نه
اين را نگو
آنچه را نمي خواهي
آن را بگو

شايد من
در نتوانستن
بيشتر باشم

آيا اين
خود
ماجرايي نيست

Monday, April 09, 2007

كرانه

نه در آسمان و زمين
نه روز و
نه شب
نه در جنگل سبز
نه درياي آبي
نه سفيد
نه سياه
نه خورشيد و
نه ماه

من
در
چشم تو
به باران رسيدم
و اين
انكار هيچ چيز نبود

تنها
ابر نگاهت
سرزمين مرا
تاريك كرد
و تو
از فراز من
گذشتي
و من
از عبور تو
ترسيدم

من
از كنار تو
بر كرانه باران
فرود آمدم