ريختم
واريز شدم
از حسابي
به حسابي
اما
منصفانه نبود
نه
اين معامله
برايم
سودي نداشت
من
نه وجهي بودم
نه مبلغي
نه جاري بودم
نه در گردش
نه بي ارزش
نه با ارزش
ديگر بس است
اين انگار
آخرين نفس است
البته
آخرين نفس
تو
پس
برو
از اينجا
برو
برو
Saturday, April 28, 2007
Tuesday, April 17, 2007
خود
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
حافظ
از من
تو
چه مي خواهي
نه
اين را نگو
آنچه را نمي خواهي
آن را بگو
شايد من
در نتوانستن
بيشتر باشم
آيا اين
خود
ماجرايي نيست
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
حافظ
از من
تو
چه مي خواهي
نه
اين را نگو
آنچه را نمي خواهي
آن را بگو
شايد من
در نتوانستن
بيشتر باشم
آيا اين
خود
ماجرايي نيست
Monday, April 09, 2007
كرانه
نه در آسمان و زمين
نه روز و
نه شب
نه در جنگل سبز
نه درياي آبي
نه سفيد
نه سياه
نه خورشيد و
نه ماه
من
در
چشم تو
به باران رسيدم
و اين
انكار هيچ چيز نبود
تنها
ابر نگاهت
سرزمين مرا
تاريك كرد
و تو
از فراز من
گذشتي
و من
از عبور تو
ترسيدم
من
از كنار تو
بر كرانه باران
فرود آمدم
نه روز و
نه شب
نه در جنگل سبز
نه درياي آبي
نه سفيد
نه سياه
نه خورشيد و
نه ماه
من
در
چشم تو
به باران رسيدم
و اين
انكار هيچ چيز نبود
تنها
ابر نگاهت
سرزمين مرا
تاريك كرد
و تو
از فراز من
گذشتي
و من
از عبور تو
ترسيدم
من
از كنار تو
بر كرانه باران
فرود آمدم
Subscribe to:
Posts (Atom)