روزي يك
نان
براي هر
انسان
تا وقتي چنين نيست
نام انسان
نه يك نام
كه تنها لقبي ست
كه بي دليل
به خود داده ايم
تا وقتي چنين نيست
نام اين سياره
هم
زمين
نيست
Wednesday, November 29, 2006
Saturday, November 25, 2006
Friday, November 24, 2006
اقاقي
من از تكرار اقاقي خسته ام
و دهان تو هنوز
بوي ياس مي دهد
گفته ام بار ها
ليواني خاطره بنوش
شايد بهتر باشد
دست از دريا بشوييم
تا فردا چيزي نمانده است
و دهان تو هنوز
بوي ياس مي دهد
گفته ام بار ها
ليواني خاطره بنوش
شايد بهتر باشد
دست از دريا بشوييم
تا فردا چيزي نمانده است
Friday, November 17, 2006
دام
سپيده از كدام سو
سر خواهد زد
شب اگر بر تو
واژگون شده باشد
من از كدام بستر
بر خواهم خاست
خواب اگر با من
رويايي در ميان نگذاشته باشد
و اين آرزو
از كدام دام
خواهد رهيد
خود اگر صيادي
بيش نباشد
سر خواهد زد
شب اگر بر تو
واژگون شده باشد
من از كدام بستر
بر خواهم خاست
خواب اگر با من
رويايي در ميان نگذاشته باشد
و اين آرزو
از كدام دام
خواهد رهيد
خود اگر صيادي
بيش نباشد
Wednesday, November 15, 2006
ديوار
ديوار تنهايي
چندان بزرگ نبود
تا وسوسه صعود را
محكوم كند
اما براي سقوط
اتهام كوچكي
كافي بود
......
تنهايي
تنهايي
چندان بزرگ نبود
تا وسوسه صعود را
محكوم كند
اما براي سقوط
اتهام كوچكي
كافي بود
......
تنهايي
تنهايي
Thursday, November 09, 2006
ورود
هندسه ساده من
دايره اي ست
كه بر آن نوشته اند
ورود هيچكس
اكيداً ممنوع نيست
هندسه ساده من
مثلثي ست
كه بر آن نوشته اند
اينجا
خطر مرگ
وجود ندارد
دايره اي ست
كه بر آن نوشته اند
ورود هيچكس
اكيداً ممنوع نيست
هندسه ساده من
مثلثي ست
كه بر آن نوشته اند
اينجا
خطر مرگ
وجود ندارد
Monday, November 06, 2006
نیستان
در این شبان هول و حسرت طولانی
در این شبان تفکر بی پایان
یاد تو ای عزیز
تنها یاد تو
مرحم است
......
م.بی زمان
در کجا می توان سرزمینی یافت
سرزمینی که در آن پرچم ها
گرفتار توفان نمی شوند
سرزمینی که ابرهای آسمانش
سپیدند و قصد تهاجم ندارند
آنجا که هیچ صدای رسایی
گویای خشم نیست
آنجا که هیچ چیز
هیچ چیز
به رنگ خون نیست
سرزمینی که در آن افسانه
به حقیقت می گراید و
رویا
واقعی ترین جزء زندگی ست
هیچکس به کابوسی بی گاه
نیمه شب از خواب نمی خیزد
صفیر گلوله ها
در فضای دور نمی پیچد
وصدای جیغ زنی
از دور به گوش نمی رسد
آنجا که نه فریادی هست
نه اضطرابی که در پس فریاد
جای خود را
به فراموشی بخشد
چنین سرزمینی آیا هست
در این شبان تفکر بی پایان
یاد تو ای عزیز
تنها یاد تو
مرحم است
......
م.بی زمان
در کجا می توان سرزمینی یافت
سرزمینی که در آن پرچم ها
گرفتار توفان نمی شوند
سرزمینی که ابرهای آسمانش
سپیدند و قصد تهاجم ندارند
آنجا که هیچ صدای رسایی
گویای خشم نیست
آنجا که هیچ چیز
هیچ چیز
به رنگ خون نیست
سرزمینی که در آن افسانه
به حقیقت می گراید و
رویا
واقعی ترین جزء زندگی ست
هیچکس به کابوسی بی گاه
نیمه شب از خواب نمی خیزد
صفیر گلوله ها
در فضای دور نمی پیچد
وصدای جیغ زنی
از دور به گوش نمی رسد
آنجا که نه فریادی هست
نه اضطرابی که در پس فریاد
جای خود را
به فراموشی بخشد
چنین سرزمینی آیا هست
Subscribe to:
Posts (Atom)