Tuesday, December 26, 2006

همه

كلام من
همه اين بود

سكوت
مي كشد و
زنده مي ماند

تو
مرده اي و
من
زنده مانده ام

Friday, December 22, 2006

فروغ

آری
من
با دست هایم
سخن می گویم
"فروغ ما"
دست هایش را
در باغچه کاشت
و سبز نشد
او
با لب هایش سخن می گفت
من
لب هایم را
در باغچه می کارم
اگر سبز شد
تمام بوسه ها
چه در آفتاب
چه زیر ماه
چه در باران
چه در باد
تمام بوسه ها
آری
از آن تو باد

Wednesday, December 13, 2006

خالي

در جامه دان من
جامه اي نيست
نامه اي مي نويسم
در آن مي گذارم
و با خود مي آورم
تا هر وقت
آن را
باز مي كنم
تكه اي از نامه را
با تكه اي از تو
پاره كنم
و به دور اندازم
و هر وقت
آن را
مي بندم
به ياد آورم
كه جاي تو
به دست من
خالي
مي شود

Tuesday, December 05, 2006

معما

روياهاي من
تو را
در بر مي گيرند
اما
من
در كابوس هايم
به ديدارت مي آيم
آه
اين چه معمايي ست
كه مي شكنيم
از آنچه دوست مي داريم
و بر مي خيزيم
از آنچه شكسته ايم

Friday, December 01, 2006

بس

سكوت ام را بگير
آنوقت
چيزي نمي ماند
كه با تو
در ميان بگذارم
حرفي اگر داري
تو نيز
سكوت كن
آنوقت
حرف هاي بسياري
باقي
خواهد ماند
ميان ما
آنوقت
فاصله
همين است
و
بس
ميان
ما
همين و
بس