هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ه.ا.سایه
دوستت دارم
از این که بگذریم
باز من دوستت دارم
از این هم که بگذریم
باز هم
من
دوستت دارم
......
بگذریم
Friday, October 20, 2006
Tuesday, October 17, 2006
سفيد
كتابچه كوچك من
با آن تصاوير قديمي
بر روي جلدش
سفيد و نانوشته مانده ست
كتابچه كوچك من
يادگار روزهاي قشنگي ست
كه با من سرود اميدي
سفيد و نانوشته خوانده ست
با آن تصاوير قديمي
بر روي جلدش
سفيد و نانوشته مانده ست
كتابچه كوچك من
يادگار روزهاي قشنگي ست
كه با من سرود اميدي
سفيد و نانوشته خوانده ست
Friday, October 13, 2006
با فريبايان
امیدم به چه بود
از آن سان
که ناامیدی ام از چه
نگاهم را بر کدام آسمان گشودم
کدام ستاره
کدام خورشید
سایه روشن کدام ابر
طراوت کدام باران
به من خندید
رندانه در خویش
دزدانه در من
تاریخ سرزمینی
پرسه می زند
صدایش را می شنوم
داد می کشد
فریاد می کشد
آه این من ام
با تمام ستاره هایم
خورشیدم
ابرم
بارانم
آری
صدایش را می شنوم
دزدانه
رندانه
در خویش
در من
ای فریبایان
فریبای من
بگو از چه رنج می بری
از چه رنج می بریم
با من بگو
رندانه شاید
شاید دزدانه
فریبای من
دستم را بگیر
از آن سان
که ناامیدی ام از چه
نگاهم را بر کدام آسمان گشودم
کدام ستاره
کدام خورشید
سایه روشن کدام ابر
طراوت کدام باران
به من خندید
رندانه در خویش
دزدانه در من
تاریخ سرزمینی
پرسه می زند
صدایش را می شنوم
داد می کشد
فریاد می کشد
آه این من ام
با تمام ستاره هایم
خورشیدم
ابرم
بارانم
آری
صدایش را می شنوم
دزدانه
رندانه
در خویش
در من
ای فریبایان
فریبای من
بگو از چه رنج می بری
از چه رنج می بریم
با من بگو
رندانه شاید
شاید دزدانه
فریبای من
دستم را بگیر
Wednesday, October 11, 2006
دريچه
نمي رود ز سرم اين خيال خون آلود
كه داس حادثه در قصد ارغوان من است
ه.ا.سايه
رهايي
بهانه اي بود
براي آزادي
و آزادي
دريچه اي
به روي اسارت
......
پس ما از چه سخن مي گفتيم
هنگامي كه سكوت كرده بوديم
و سكوت ما از چه بود
هنگامي كه بايد سخن مي گفتيم
كه داس حادثه در قصد ارغوان من است
ه.ا.سايه
رهايي
بهانه اي بود
براي آزادي
و آزادي
دريچه اي
به روي اسارت
......
پس ما از چه سخن مي گفتيم
هنگامي كه سكوت كرده بوديم
و سكوت ما از چه بود
هنگامي كه بايد سخن مي گفتيم
Thursday, October 05, 2006
دوام
در راه عاشقی گزیر نیست ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع،مترسان ز آتش ام
حافظ
من فرو نمی ریزم
اگرچه می شکنم
درد می کشم
همانند صخره ای
که جان پناه جانوران آزار دیده است
می گریم
همچون جزیره ای
که امید زنده ماندن دریانوردان گم گشته است
من می شکنم
درد می کشم
و می گریم
اما
فرو نمی ریزم
استاده ام چو شمع،مترسان ز آتش ام
حافظ
من فرو نمی ریزم
اگرچه می شکنم
درد می کشم
همانند صخره ای
که جان پناه جانوران آزار دیده است
می گریم
همچون جزیره ای
که امید زنده ماندن دریانوردان گم گشته است
من می شکنم
درد می کشم
و می گریم
اما
فرو نمی ریزم
Subscribe to:
Posts (Atom)