نه می روم نه می مانم نه می گویم نه سکوت می کنم با گلبرگی در دست ام به سویت می آیم نه نگاه می دارمت نه رهایت می سازم با گلبرگی در دست ات باز می گردم نه می دانم نه نمی دانم
لحظه ای و بس به اندازه نفس روزنی نوری عبوری از پس دیوار که اندیشه فرار از اینجا شروع می شود من فریاد نمی زنم فکر می کنم شاید دوباره می شد کاری کرد لحظه ای و بس در اندیشه قفس روزنی نوری حضوری که شاید دوباره می شد کاری کرد