چهار سال
در حیاط ما چهار سال است که پرنده ها آواز می خوانند دست کم تا من یادم می آید دست کم تا تو به یاد نداری چهار سال است که اینها اینجا می خوانند می خندند می گریند نمی دانم اصلا گور پدر هرچه پرنده چه می دانم ولی نه آخر اینها که گناهی نکرده اند زبان بسته ها مثل تو مثل ما چهار سال است که نه می فهمند و نه می دانند واقعا چه اتفاقی افتاد حالا هر چه می خواهی فحش بده ناله کن نفرین کن ولی ای کاش فقط ای کاش می توانستم ادعا کنم همه چیز را فراموش کرده ام مثل تو مثل ما بعد از چهار سال که اینها اینجا می خوانند و هنوز نمی دانند نمی دانند