Posts

Showing posts from June, 2009

چهار سال

در حیاط ما چهار سال است که پرنده ها آواز می خوانند دست کم تا من یادم می آید دست کم تا تو به یاد نداری چهار سال است که اینها اینجا می خوانند می خندند می گریند نمی دانم اصلا گور پدر هرچه پرنده چه می دانم ولی نه آخر اینها که گناهی نکرده اند زبان بسته ها مثل تو مثل ما چهار سال است که نه می فهمند و نه می دانند واقعا چه اتفاقی افتاد حالا هر چه می خواهی فحش بده ناله کن نفرین کن ولی ای کاش فقط ای کاش می توانستم ادعا کنم همه چیز را فراموش کرده ام مثل تو مثل ما بعد از چهار سال که اینها اینجا می خوانند و هنوز نمی دانند نمی دانند