تپش

در جنون عاطفه اي وحشي
و جدا از هر بند
بي رحمانه عشق را
به بند كشيده بود
بي آنكه خود بداند
يا بتواند كه دريابد
ناباورانه در تاريكي
قلبش تپيده بود
ناگه عبور زنبور كوچكي
از سايبان انديشه اش
بر او به آفتاب
دريچه تازه اي گشود
آنگه براي عشق
در مرز دانستن و دريافتن
شعر بزرگي سرود
شعري بزرگ
و رها از هر بند

Comments

Sepid said…
مثل همیشه خیلی خوب بود...خیلی لذت بردم
Sepid said…
دل من هم دریچه ی تازه می خواد و رهایی
bamdad.m said…
ممنونم،فكر مي كنم هر كس دريچه اي
داشته باشد.بايد بازش كند
تا هم تازه شود وهم رها

Popular posts from this blog

فریاد سکوت

بازی

جنگ و عروسك,ABBA