زن
بر شانه هاي سپيد كدام خاطره تو را مي برند زيبا زن اكنون در گذر از كوچه پس كوچه هاي زمان بر سر كدام پيچ در پيچ طولاني ايستاده اي با رويي گشاده در انتظار لبخندي زيبا زن اينجا كه نيستي آنجا كه نيستي بگو پس كجا تو را مي توان ديد زيبا زن آيا صداي تو را در يخبندان كدام سرزمين به گرمي و به آرامي هنوز مي توان شنيد زيبا زن از اين پس تو تنها نخواهي بود هرگز هرگز تو تنها نخواهي بود زيبا زن بدرود