درمورد دیررسیدنم اینبار من مقصر نبودم . خب سرنوشت برام اینطور رقم خورده بود. اما در مورد از این به بعدش هر اتفاقی بیافته می شه بگم منم بی تقصیر نیستم .
درست است که دیگر آن زمان گذشته است که من از درد جانگزایی که هستم به صورتی دیگر در آیم و درد مقطع، روحی که شقاوتی آنرا از هم دریده است بهبود یابد /اما باز محتاج دعایم که تسکینی است برای زخمم
شبانه شعری چگونه توان نوشت!تا هم از قلب من سخن بگوید . هم از سرنوشتم ؟من آن خاکستر سردم که در من شعله ی همه ی عصیان هاست . من آن دریای آرامم که در من فریاد همه توفان هاست . من آن سرداب تاریکم که در من آتش همه ایمان هاست . من خود حتی !دیگر بیش نمی دانم !
قصد من فریب خودم نیست دلپذیر/من زندگی ام را خواب می بینم /و رویاهایم را زندگی می کنم/در بی ستاره ترین شبها / زخم ها و درد هایم را مرور کرده ام /و در کنار بهار به هر برگ سوگند خورده ام
16 comments:
من خیلی وقته که دیگه نمی تونم بخندم ،درهر حال فکر می کنم هر جا می رسم ، دیر رسیده ام .
بله،همیشه یا نمی رسیم،یا وقتی می رسیم که دیگه دیر شده!ولی آیا خودمون مقصر نیستیم!؟
درمورد دیررسیدنم اینبار من مقصر نبودم . خب سرنوشت برام اینطور رقم خورده بود. اما در مورد از این به بعدش هر اتفاقی بیافته می شه بگم منم بی تقصیر نیستم .
شاید گاهی هم بد نباشه کمی دیر برسیم!از این به بعد هم حساب شده تر بریم جلو!؟
امیدوارم که بتونم ! اما مقوله ی احساس ،چیزیه که معمولا نمی تونم توش حسابگر باشم .دعایم کن
فکر نکنم کسی بتونه تو این مقوله حسابگر باشه!آیا دعای من فایده ای هم داره!؟
درست است که دیگر آن زمان گذشته است که من از درد جانگزایی که هستم به صورتی دیگر در آیم و درد مقطع، روحی که شقاوتی آنرا از هم دریده است بهبود یابد /اما باز محتاج دعایم که تسکینی است برای زخمم
ای کاش بیشتر می دونستم!؟
شبانه شعری چگونه توان نوشت!تا هم از قلب من سخن بگوید . هم از سرنوشتم ؟من آن خاکستر سردم که در من شعله ی همه ی عصیان هاست . من آن دریای آرامم که در من فریاد همه توفان هاست . من آن سرداب تاریکم که در من آتش همه ایمان هاست .
من خود حتی !دیگر بیش نمی دانم !
بر من ببخش سخن دراز شد! وین زخم دردناک را خونابه باز شد....و
در کار بخشیدن نیستم،کار من فهمیدن ست!درد هایمان را بگوییم،زخم هایمان را بفهمیم...و اینگونه شاید نقاب از چهره بر کنیم...در انتظار بهار...و
قصد من فریب خودم نیست دلپذیر/من زندگی ام را خواب می بینم /و رویاهایم را زندگی می کنم/در بی ستاره ترین شبها / زخم ها و درد هایم را مرور کرده ام /و در کنار بهار به هر برگ سوگند خورده ام
بار دردها را در زخم قلب من تکانده اند / من زنده ام به رنج/ می سوزدم چراغ تن از درد...و
کاش می توانستم چراغی باشم نه برای سوختن که افروختن...نه درد که مرحمی...و
می شناسم این موهبت را
فقط از این طریق
می توانم
همیشه ، دوباره
بلند شوم
خوشحالم
Post a Comment