تقویم
تقویمی که خریدیم با هم به صفحه آخرین ماه خود نزدیک می شود همان که بر رویش نوشتی "دوستت دارم" همان که بر رویش دوستم داشتی و هر از گاهی جمله ای می نگاشتی همان که در زیرش می نشستیم پشت میز و رویاهایمان را قسمت می کردیم همان که در زیرش دستانم را چگونه بزرگ می دیدی یادت هست؟ و یادت هست چقدر قصه از با هم بودن گفتیم؟ از بودن گفتیم از ماندن گفتیم و گفتیم و گفتیم و تاب آوردیم همه فصل ها را یک به یک و رنگ به رنگ و اما لحظه ای درنگ ...... باد باد دستان مرا با خود برد و قلب تو را با خود برد و حرف ها را با خود برد و قصه ها را با خود برد و فصل ها را و باد و برد و ...... و حالا این آخرین برگ همان تقویمی ست که خریدیم با هم و ما و باد باد ما را با خود برد و برد و ......