Posts

Showing posts from January, 2010

تقویم

تقویمی که خریدیم با هم به صفحه آخرین ماه خود نزدیک می شود همان که بر رویش نوشتی "دوستت دارم" همان که بر رویش دوستم داشتی و هر از گاهی جمله ای می نگاشتی همان که در زیرش می نشستیم پشت میز و رویاهایمان را قسمت می کردیم همان که در زیرش دستانم را چگونه بزرگ می دیدی یادت هست؟ و یادت هست چقدر قصه از با هم بودن گفتیم؟ از بودن گفتیم از ماندن گفتیم و گفتیم و گفتیم و تاب آوردیم  همه فصل ها را یک به یک و رنگ به رنگ و اما لحظه ای درنگ ...... باد باد دستان مرا با خود برد و قلب تو را با خود برد و حرف ها را با خود برد و قصه ها را با خود برد و فصل ها را و باد و برد و ...... و حالا این آخرین برگ همان تقویمی ست که خریدیم با هم و ما و باد باد ما را با خود برد و برد و ......

شنبه

شنبه ها  شنبه ها  شنبه ها من از شنبه ها  عبور می کنم می آویزم فرو می ریزم شنبه ها شنبه ها شنبه ها  من شنبه ها را به تو می بخشم روز ها را شب ها را هفته ها ماه ها سال ها را به تو می بخشم تو نیز چیزی به من ببخش من را  به من ببخش

کودکانه

از تنهایی تا تو چه کودکانه  رویایی بود تشنه لب از صخره ای گذشتم و در دامنه به سرابی رسیدم اما  این هر چه بود سیاه نبود آبی بود چه کودکانه