Posts

Showing posts from August, 2006

پرده

به پرده ها كه مي نگرم دستان تو را مي بينم در شيشه ها چشمانت را پرده را كنار مي زنم كوچه خالي كوچه تاريك كوچه ويران است و من از تمام كوچه هاي جهان تنها ترم و چه بي انتها تا تو ادامه مي يابم و چه بي پايان تو را نمي يابم پرده را مي كشم تمام تو را مي بينم با دو دستي كه چشمانت را پوشانده است خانه خالي خانه تاريك خانه ويران است و من ديگر نمي بينم

مهر

طلوع مهر من در ماه نگاه تو وقتي كه آغاز مي شود عبور سحر تو از راه نگاه من اينگونه تبديل به پرواز مي شود

آتش بس

چرا مي گويند جنگ اول بهتر است از صلح آخر چرا نمي گويند صلح چه آخر باشد و چه اول هميشه بهتر است و چرا نمي گويند جنگ چه اول باشد و چه آخر هيچگاه بهتر نيست آه چقدر هنوز انسان از مفاهيم خود دور است چرا نمي بيند انگار كور است

تازه

يك راه يك راه تنها راهي سو به سوي تو يك دل يك دل تنها دلي در آرزوي تو يك در يك در تنها دري رو به روي تو يك بار يك بار تنها باري در جستجوي تو اينها همه اگر مي شد تازه تازه تنها تنها نه پيش روي تو