Posts

Showing posts from April, 2007

نفس

ريختم واريز شدم از حسابي به حسابي اما منصفانه نبود نه اين معامله برايم سودي نداشت من نه وجهي بودم نه مبلغي نه جاري بودم نه در گردش نه بي ارزش نه با ارزش ديگر بس است اين انگار آخرين نفس است البته آخرين نفس تو پس برو از اينجا برو برو

خود

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت حافظ از من تو چه مي خواهي نه اين را نگو آنچه را نمي خواهي آن را بگو شايد من در نتوانستن بيشتر باشم آيا اين خود ماجرايي نيست

كرانه

نه در آسمان و زمين نه روز و نه شب نه در جنگل سبز نه درياي آبي نه سفيد نه سياه نه خورشيد و نه ماه من در چشم تو به باران رسيدم و اين انكار هيچ چيز نبود تنها ابر نگاهت سرزمين مرا تاريك كرد و تو از فراز من گذشتي و من از عبور تو ترسيدم من از كنار تو بر كرانه باران فرود آمدم