Posts

Showing posts from 2011

کوچک

آنک که شبنم وار از شاخسار شب فرو می چکی آسان نیست در اندیشه درخت آشیانی بر پا ساختن

شاپرک

انگار در انتظارم نشسته بود در سحرگاه پیاده رو وقتی رسیدم بر شانه ام نشست و با من آمد و تا عصر هم آنجا ماند و بعد هم آنجا مرد *** در انتظارم نشسته بود به رنگ سپیده بی هیچ نشانی برای وداع

بی پناه

سردابه سکوت آوازم را گرفت به گرمی تن ات پناه آوردم آنجا که صدا ها در هم می پیچید و تنها نسیمی تنهایی را تکرار می کرد

نا گفته

گلی ست در دستم نامش را تو بگو حرفی ست بر زبانم آن را تو بخوان نگو نه که ناگفته بسیار است برقی ست در نگاهم تو پنهانش کن

عابر

نه باز می توان گشت نه باز می توان ماند هر چه پیش رفته ام بیش از پیش رفته ام اکنون دیگر به جز رسیدن راهی نمانده است