Posts

Showing posts from January, 2006

شيرين

شيرين بود لبخندش و نامش برگرفته از حكايتي ديرين بود شيرين ما اما فرهاد نداشت آن هم كه بود فرهاد نبود ديوانه اي بر باد بود پس تيشه را برداشت و زد به ريشه زندگي كه آن هم كوه نبود شيشه بود كه شكست و آن عشق پوشالي به سادگي از هم گسست و او كه شيرين بود لبخندش و نامش برگرفته از حكايتي ديرين بود از قصه بيرون رفت رفت به آن سوي غصه و اين حكايت حكايتي غمگين بود بسي غمگين

خطا

آري مي خواهم بداني بداني كه من خاطي ام خاطي لحظه اي كه يك دست را بر نرده ايوان گذاشته بودي و با دست ديگر سيگار را مقابل چشمانم مي گرداندي خاطي ام من خاطي لحظه اي كه گفتم چقدر خسته اي و تو خنديدي و با تبسمي گفتي اي كاش هميشه چنين بود هميشه خسته مي شدم از به پا كردن يك جشن و اكنون امروز چقدر خسته اي تو خسته از پايان اين رويا آنجا كجا و من خاطي ام خاطي لحظه اي كه تو را ستايش كردم و هرگز فراموش نكردم و اكنون اينجا آنجا

ايمان

باور كن اين آرزو را باور كن هرچند كه تنها آرزوست يك روز شايد از خواب برخيزي و همين آرزو كنارت نشسته باشد و در يك لبخند با صداي بلند بگويد صبح بخير وآنگاه تو به ياد آري كه ديشب رويايي از خوابت گذشته است

بازي

من يك روز تمام مي شوم مثل يك بازي در يك عصر در كوچه وقتي كه ناگهان باران مي گيرد حرام مي شوم آن روز روزي غريب خواهد بود و اين بازي يك بازي عجيب مثل زندگي با من

سفر

با تو توان گريستن است با تو تمناي رسيدن و با تو نياز ديدن است اشك در چشمانت حلقه مي زند و بدرود جاده اي باراني است در امتداد غربت اي هميشه مسافر زمان چشم انتظار تو نيست و مقصد بس ناپيداست پس بي انديشه سفر نكن انديشه يادآور واژه هاست تو بي واژه سفر نكن اي هميشه مسافر دست خاطره به همراهت باد كه خطر در پس هر كوچه به كمين نشسته است

پايان

در انتهاي آخرين روز زندگي ام در آخرين لحظه با آخرين نفس بر آخرين برگ آخرين دفتر به آخرين قطره هاي آخرين قلم براي آخرين بار خواهم نوشت من دوستت مي داشتم

حجم

صدايت كلام بي واژه نگاه من است تو را كه مي نگرم نگاهت آواي مبهم صداي من مرا كه مي نگري صدايت نگاه من است و نگاهت صداي من به يكديگر كه مي نگريم خطاب كن نام مرا كه تنها بدين كردار چشمانم از حجم پاكيزه رفتارت پر مي شود