از نردبان اميد بالا مي روم آنقدر مي روم و مي روم تا هواي تو پس هوايم را داشته باش از آن بالا نگاه كن بگو بيا باز هم بيا و به پايين نگاه نكن چيزي نمانده است كم كم مي رسي به انتهاي اين نردبان و نه انتهاي اميد كه هرگز نمي رسي هرگز نمي رسم
اکنون اینجا نشسته ام روبروی آیینه ای که هیچگاه انعکاس حقیقت من نبوده است اینجا نشسته ام بی هیچ اراده ای و می بینم که سیاهی فرا می گیردم امان از تباهی امان از تباهی امان از تو از من در سرزمین کلاغان آفتاب هم دروغ می گوید در سرزمین کلاغان اعتراف به تاریکی تنها بهانه اي برای ندیدن است ما که گناهی نکرده ایم این آیینه است که می شکند و فرو می ریزد اکنون اینجا نشسته ام و می بینم که قلبم فرو می افتد
زیبای خفته تا چند می خوابی آیا می دانی یا نمی دانی از حالا تا فردا چند دقیقه باقی ست آیا می دانی آخر این قصه چیست آیا می دانی آنکه می آید کیست آری می دانی من نیز می دانم تا چند می خوابی برخیز ای زیبا ای خفته با هرچه گفته يا ناگفته زمزمه ای در گوش بوسه ای بر لب آیا کافی نیست آیا می دانی تا چند می خوابی برخیز
يك روز فرق نمي كند كدام روز هر روز كه باشد هر روز هر هفته هر هفته از هر ماه هر ماه هر سال كه باشد من مي آيم با بنفشه اي در دست در گلداني كوچك فرق نمي كند كدام نوع هر نوع كه باشد آفريقايي يا ...... آري مي آيم با بنفشه اي در گلداني تا تو بداني بهار رسيده است
بخوان پرنده كوچك بخوان به خاطر خودت مي گويم آسمان من آبي ست دلم آبي تر و من زلال تر از باران بهاري مي بارم بر كوچه هاي شب آنوقت خيس خيس از همهمه باد و خويشتن به خانه باز مي گردم در انتظار رنگين كماني از رويا صبح فردا آفتاب نوازشگر از اين همه بنفشه ها و شكوفه هاي سيب به خود مي بالد و آسمان من آبي ست و من هواي پرواز دارم هواي غريب پرواز به خاطر خودت مي گويم بخوان