پرنده

بخوان
پرنده كوچك بخوان
به خاطر خودت مي گويم
آسمان من آبي ست
دلم آبي تر
و من
زلال تر از باران بهاري
مي بارم
بر كوچه هاي شب
آنوقت
خيس خيس
از همهمه باد و خويشتن
به خانه باز مي گردم
در انتظار رنگين كماني از رويا
صبح فردا
آفتاب نوازشگر
از اين همه بنفشه ها و شكوفه هاي سيب
به خود مي بالد
و آسمان من آبي ست
و من
هواي پرواز دارم
هواي غريب پرواز
به خاطر خودت مي گويم
بخوان

Comments

Sepid said…
و چگونه خواهد بود روزی که پرنده ی کوچک خواندن را از یاد برده باشد؟
bamdad.m said…
اميدوارم چنين روزي فرا نرسد،دوست من!؟
BA}{AR said…
بامداد
چرا به خاطر خود پرنده می گویی
بخواند؟ مگر پرنده به خاطر تو می خواند؟ ...شعر عجیب و لطیفی است
bamdad.m said…
بهار،شايد پرنده هنوز نمي داند
طبيعت اش او را به خواندن
وا مي دارد!؟
Anonymous said…
va baz parandeee havaye khandan darad ...va baz parandee mitarsad ...
ta be key in tarsa mimanand?
nemidanam nemidani va nemidanad va in tars mimamand midanam midani midanad
bamdad.m said…
مرسي ريرا.چه زيبا.چه ظريف.حق
با شماست.اين ترس ها خواهد ماند
و آن پرنده خواهد خواند و...زندگي
همين است ديگر!؟

Popular posts from this blog

فریاد سکوت

بازی

جنگ و عروسك,ABBA