کلاغ

اکنون
اینجا نشسته ام
روبروی آیینه ای
که هیچگاه
انعکاس حقیقت من نبوده است
اینجا نشسته ام
بی هیچ اراده ای
و می بینم
که سیاهی
فرا می گیردم
امان از تباهی
امان از تباهی
امان از تو
از من
در سرزمین کلاغان
آفتاب هم دروغ می گوید
در سرزمین کلاغان
اعتراف به تاریکی
تنها بهانه اي
برای ندیدن است
ما که گناهی نکرده ایم
این آیینه است
که می شکند
و فرو می ریزد
اکنون
اینجا نشسته ام
و می بینم
که قلبم
فرو
می افتد

Comments

BA}{AR said…
بامداد ترکیب سرزمین کلاغان به دلم نشست چون خودم پارسال وقتی از سفر برگشتم اولین چیزی که به ذهنم متبادر شد، همین کلاغ دار بودن سرزمینم بود

Popular posts from this blog

فریاد سکوت

بازی

جنگ و عروسك,ABBA