سرگذشت
صداي تصادم ناهنجار آهن ها را مي شنوم
صداي برخورد سنگين آن سطوح سرد را
و اين صدا
هميشه از اوان كودكي
به همراه من بوده است
و پژواك بيگانه غم انگيزش
هنوز هم لحظه هاي مرا
با گذشته هايم پيوند مي زند
آه،چه فاجعه ايست
اين معراج
من فرزند عصر پولادم
ولي قلب من پولادين نيست
بازوان من حتي
تحمل بار شقاوت را ندارند
جسم من مي شكند
و هرگز من
تجسم پهلواني هاي مردان قديم نبوده ام
و هرگز هم
قهرمان قصه هاي زيبا نخواهم بود
سرگذشت من اين است
صداي برخورد سنگين آن سطوح سرد را
و اين صدا
هميشه از اوان كودكي
به همراه من بوده است
و پژواك بيگانه غم انگيزش
هنوز هم لحظه هاي مرا
با گذشته هايم پيوند مي زند
آه،چه فاجعه ايست
اين معراج
من فرزند عصر پولادم
ولي قلب من پولادين نيست
بازوان من حتي
تحمل بار شقاوت را ندارند
جسم من مي شكند
و هرگز من
تجسم پهلواني هاي مردان قديم نبوده ام
و هرگز هم
قهرمان قصه هاي زيبا نخواهم بود
سرگذشت من اين است
Comments
قهرمان قصه های زیبا نیستند،چون قصه ی زیبایی وجود نداره؟
تجسم پهلوانی های مردان قدیم نیستند،چون این عصر نیازی به پهلوان نداره؟؟؟
نمی دونم
!!!
تصور مي كنم شما خيلي چيز ها مي دانيد.راستش اول نمي خواستم اين شعر را اينجا بگذارم.و بعد هم آمدم آن رااز توي بلاگ حذف كنم.ولي نظر شما باعث شد فعلا بماند.بعضي از اين كار ها
جديد تر و بعضي قديمي تر هستند.كلا با نظر شما موافقم.هرچند كمتر راجب به شعر هاي خودم حرف مي زنم.فكر مي كنم عصر ما بيش از هر چيز عصر نياز و گمگشته گي ست.ولي انگار نمي توان كمك
خواست.و يا كسي به داد آدم نمي رسد.و يا...واقعا چگونه مي توانيم به هم
كمك كنيم؟چگونه دوست عميق من؟
از اینکه از حذف این شعر از توی بلاگ صرف نظر کردین ،خوشحالم و تشکر می کنم.
عصر ما ،عصر عجیبی با آدمایی که خیلی چیزها رو از دست داده اند و در واقع قربانی کرده اند تا به سعادتی برسند،بی اینکه تعریف و تصور واقعی از اون داشته باشند،ما هم قربانی همین خوشبختی موهوم شدیم،
باید خودمون رو از همه ی چیزهایی که احساس خوبی در ما ایجاد نمی کنند،نجات بدیم
من چیز زیادی نمی دونم ولی می دونم که باید آرزو داشت
براي يأس باقي نگذارد.من هم به داشتن
آرزو معتقدم.